اعتدال حضورعقل واحساس درزندگی حضرت فاطمه(س)
س:اعتدال حضورعقل واحساس درزندگی حضرت فاطمه(س)چگونه است؟
ج:. درحيات او عاطفه و تعقل را توأماً مى بينيم ولى عاطفه و احساسش تحت راهبرى عقل و اين براى زندگى يك زن مايه شگفتى و حيرت است .
معمولاً آدمى اگر در تعقل قوى باشد در احساس ضعيف خواهد بود و اگر در احساس نيرومند باشد در تعقل ضعيف است. شگفتى حيات فاطمه (س) و حتى همسرش على (ع) در اين است كه آنها در آنجا كه جاى عاطفه است در منتهاى اوجند و آنجا كه جاى تعقل است باز هم در منتهاى اوج.
شما زندگى اميرالمومنين على (ع) را ببينيد، براى او خبرى مى آورند كه از پاى دخترى يتيم خلخالى را ربودند شب تا به صبح نمى خوابد، مى گريد و مى لرزد كه خدايا من على (ع) چنين حكمى را به كسى نداده ام و آنجا كه مسأله جهاد و مبارزه در راه خدا مطرح مى شود به ميدان مى رود و مى رزمد و به شمشير كجش مى غرد كه با على (ع) نامردى مكن .
فاطمه (س) جفت وهمتاى على (ع) و به عبارتى نسخه ثانى على (ع) است. در جاى عاطفه و احساس چنان اشك مى ريزد و مى گريد كه طوفانى ايجاد مى كند و درجاى تعقل و احساس چنان معقول سخن مى گويد كه خاطره رسول الله را در فصاحت و بلاغت زنده مى سازد.
دنياى فاطمه (س) دنيائى آميخته با تعقل و احساس است، از ديدى نمونه كامل انديشه است و از ديدى ديگر نمونه كامل عاطفه و احساس، و غلبه احساس بر او سبب نمى شود كه از مقصدى عقلانى دور گردد. او زندگى توأم با بصيرتى براى خود برگزيده و بر آن اساس به پيش مى رود. زيرا مى داند حيات بدون بصيرت نوعى بيراهه رفتن است كه سرعت مسير در آن سبب بعد مسافت ودورى بيشتر از هدف مى گردد (العاقل على غير بصيرة، كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير الا بعداً) .
او هم چون ديگران احساس و عاطفه دارد، لذت و نفرت را مى فهمد و يا وجود آن را اداراك مى كند ولى زندگى هوسى ندارد، احساس او هم انديشيده است و از خامى و ناپختگى نسبى به دور است. حيات توام با معرفت دارد كه با ايمان و باور قلبى آميخته است .
احساس فاطمه (س) در لفافه ايمان است و عقيده و پيچيده است به عشق و حرمت گذارى به حقيقت و اين خود حكايت دارد از درهم آميختگى عقل و احساس و غلبه عقل بر احساس، فاطمه (س) با در آميختن اين دو با يكديگر سندى مى سازد براى اخلاص و وفادارى به حق، دوستدارى حقيقت، طرفدارى از علم، و به كارگيرى از آن در راه خدا. او در سايه حيات عقلى؛ خويشتن را مسؤول راه نشان دادن مى داند و در سايه حيات احساسى، خود را مسؤول به راه اندازى مردم وشور آفرينى در آنان براى سرعت سير در راه هدف .
حاصل چنان زندگى آميختگى قول وايمان و عمل است. او شعار مى دهد ولى به دنبال آن فرو نمى خوابد بلكه مى كوشد آن شعار را محقق گرداند و هم شعار او تنها بر آمده از دهان نيست كه با جان همراه است. هم فرد قول وسخن است و هم انسان عمل، پس مصداق اين سرزنش قرآنى نيست كه لم تقولون ما لا تفعلون .
فاطمه (س) نيك مى داند كه سخنان بدون عمل فاجعه نفاق را به دنبال دارد و عمل بدون تعقل بدون كارگيرى شعور و آگاهى فاجعه ويرانى و انحطاط و سقوط را و بدين نظر اين هر دو را پوچ و بى ارزش مى شناسد.
فاطمه (س) محبت دارد ولى جهت دار، مى داند آن را در چه راهى به كار گيرد. دشمنى و خشم دارد ولى آن هم جهت دار و مى داند آن را در چه راهى مصرف كند. او مصداق اين سخن معصوم است كه: يحب فى الله و يبغض فى الله و يسخط فى الله و يرضى فى الله .
تعقل بى عاطفه نقص است و عاطفه بدون انديشه زحمت آفرين. محبت در اووجود دارد زيرا كه اساس دين بر آن استوار است (هل الدين الا الحب) اما محبت او در جهت دوستدارى خداست. و الذين آمنوا اشد حبا لله .
ما درهمه جنبه هاى حيات فاطمه (س) تعقل و احساس را تواماً مى بينيم .