هجرت رسول الله به مدینه
س: هجرت رسول خدا به مدینه چگونه اتفاق افتاد؟
ج: رجال قريش بر تصميم قاطع خود مبنى بر كشتن رسول خدا باقى بودند و از طرفى جبرئيل فرود آمد و گفت : امشب را در بسترى كه شبهاى گذشته مى خوابيدى مخواب ، قريش پيرامون خانه رسول خدا را در اول شب (اول ربيع الاول سال 14 بعثت ) محاصره كردند كه به موقع حمله برند. رسول خدا بر حسب وحى پروردگار و دستورى كه براى هجرت رسيده بود، على را فرمود تا در بستر وى بخوابد و روپوش وى را بر خويش بپوشاند و سپس براى اداى امانات مردم كه نزد رسول خدا بود در مكه بماند.[1]
در اين موقع رسول خدا مشتى از خاك برگرفت و بر سر آنان پاشيد و در حالى كه آياتى از سوره يس (1-9) مى خواند :فاغشيناهم فهم لا يبصرون بدون آن كه او را ببينند از ميان ايشان گذشت ، ولى مشركان خاك بر سر هنوز دنبال رسول خدا مى گشتند كه على عليه السلام از بستر رسول خدا برخاست و دانستند كه نقشه آنان نقش بر آب شده است .[2]
در شب پنجشنبه اول ماه ربيع سال 14 بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه بيرون رفت و در همان شب على عليه السلام در بستر رسول خدا بيتوته كرد [3] و دوباره فداكارى اميرمؤ منان آيه 207 سوره بقره نازل گشت . در همين شب بود كه رسول خدا، على را به كعبه برد و على پا بر شانه رسول خدا نهاد و بتها را واژگون ساخت .[4]
رسول خدا در همان شب اول ربيع رهسپار غار ثور شد و ابوبكر بن ابى قحافه با وى همراه گشت و پس از سه روز كه در غار ثور ماندند در شب چهارم ربيع الاول راه مدينه را در پيش گرفتند.
قريش در جستجوى وى سخت در تكاپو افتادند و تا غار ثور رفتند و بر در غار ايستادند و چون ديدند كبوترى بر آن آشيانه نهاده و تار عنكبوت نيز بر در غار تنيده شده است گفتند كسى در اين غار نيست و بازگشتند.[5]
آنگاه رسول خدا در شب چهارم ربيع با راهنمايى مردى مشرك به نام عبدالله بن ارقط يا اريقط ديلى كه دو شتر با خود آورده بود، به اتفاق ابوبكر و عامر بن فهيره راه مدينه را در پيش گرفت .
چون رسول خدا از مكه رهسپار مدينه شد، قريش براى هر كس كه رسول خدا را دستگير كند صد شتر جايزه اعلام داشتند.
رسول خدا شب دوشنبه چهارم ربيع الاول از غار ثور به سوى مدينه بيرون آمد و روز سه شنبه در قدير بر خيمه ام معبد خزاعى كه زنى دلير و بخشنده بود منزل كرد، ولى او بر اثر خشكسالى از پذيرايى ميهمانان عذر خواست رسول خدا چشمش بر گوسفندى كه در كنار خيمه بود افتاد، به او فرمود: اين چه گوسفندى است ؟ گفت : اين گوسفند از گرسنگى و ناتوانى از رمه مانده است و شير نيز ندارد. رسول خدا نام خدا را بر زبان جارى ساخت و با اذن آن زن گوسفند را دوشيد و شير گوسفند فراوان گشت و ريزش گرفت و همه از آن آشاميدند و بار ديگر ظرف را از شير پر كرد و نزد وى گذاشت سپس به طرف مدينه رهسپار شدند.[6]
سراقة بن مالك براى دريافت جايزه از قريش ، وى را تعقيب مى كرد.[7] يعقوبى مى نويسد هنگامى كه رسول خدا به آبگاه بنى مدلج رسيد سراقة بن جعشم مدلجى [8] از پى وى تاخت و چون به او رسيد رسول خدا گفت : الهم اكفنا سراقة [9] . خدايا شر سراقة را از سر ما كوتاه كن ، سپس دست و پاى اسب او به زمين فرو رفت و فرياد زد: اى پسر ابوقحافه به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد كه اسبم رها شود، به خدا قسم : اگر از من خيرى به او نرسد، بدى به او نخواهد رسيد.
سراقه چون به مكه بازگشت ، قصه خود را به قريش گفت و بيش از همه ابوجهل را تكذيب كرد. سراقه گفت : اى ابو حكم ! به خدا قسم : اگر هنگامى كه دست و پاى اسب من فرو رفت تو هم تماشا مى كردى ، دانسته بودى و شك نداشتى كه محمد فرستاده خداست و معجزه او را نمى توان پوشيده داشت .[10]
چون رسول خدا در طريق هجرت به غميم [11] رسيد بريده با هشتاد خانواده از خويشاوندانش نزد وى رسيدند و همگى به دين اسلام در آمدند آنگاه بريده در غزواتى كه بعد از احد روى داد، حضور داشت .[12]
[1]سيرة النبى ، ج 2/95 – 98.
[2] سيرة النبى ، ج 2/95 – 98.
[3] مصباح المتهجد، ص 553.
[4] دلائل الصدق ، ج 2/294، از مستدرك حاكم ، ج 3/5. (با تصريح به اين كه شب هجرت بوده است )
[5] ترجمه تاريخ يعقوبى ، ج 2/398.
[6] الطبقات الكبرى ، ج 1/230 – 232.
[7] الطبقات الكبرى ، ج 1/230 – 232.
[8] سراقة بن مالك از بنى مدلج بود كه در قدير منزل داشت (اسد الغابه ، ج 2/264).
[9] روضه كافى ص 263: اللهم اكفنى شر سراقة بما شئت .
[10] ترجمه تاريخ يعقوبى ، ج 2/399 – 400، اسدالغابه ، ج 2/266.
[11] جايى است نزديك مدينه ميان رابغ و جحفه (مراصدالاطلاع )
[12] اسدالغابه ، ج 1/175.