آیه ی مباهله
> > *باسلام.نحوه بیان ساده وموثرآیه مباهله چگونه بایدباشد؟
> با سلام دوست عزیز ماجرای مباهله از این قرار است : در آیه 61 آل عمران میخوانیم:
> «فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِینَ؛ هر گاه بعد از علم و دانشی كه (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) كسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت كنیم، شما هم فرزندان خود را دعوت كنید، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنیم، شما نیز از نفوس خود، آن گاه مباهله كنیم و لعن خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
> معنی مباهله
> واژه مباهله در اصل از «بَهْل» گرفته شده و به معنی رها كردن و برداشتن قید و بند از چیزی است، از این رو هنگامی كه حیوانی را به حال خود واگذارند و پستان آن را در كیسه قرار ندهند تا نوزادش بتواند به آزادی شیر بنوشد، به آن «باهَلَ» میگویند.
> و اگر آن را گاهی به معنی «هلاكت و لعن و دوری از خدا» گرفتهاند نیز به خاطر این است كه رها كردن و واگذار كردن بنده به حال خود، این نتایج را به دنبال میآورد.
> و از نظر مفهوم متداول كه از آیه فوق گرفته شده به معنی نفرین كردن دو نفر به یكدیگر است به این ترتیب كه افرادی كه با هم درباره مسأله مهم مذهبی گفتگو دارند در یك جا جمع شوند و به درگاه خدا ابتهال و تضرّع كنند و از او بخواهند كه دروغگو را رسوا و مجازات كند.
> داستان مباهله
> سال دهم هجرت بود، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ قبلاً نامهای به اُسقف نجران (روحانی بزرگ مسیحیان به نام ابو حارثه) نوشته بود، و او و مردم مسیحی نجرات را به اسلام دعوت كرده بود.
> نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزی بین حجاز و یمن قرار داشت، و ساكنان آن مسیحی بودند. اُسقف نامه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را با دقت خواند، و در جلسه شورایی خود مطرح كرد، یكی از افراد برجسته شورا به نام «شرحبیل» كه فردی اندیشمند و كاردان بود، گفت: «من در امور مذهبی، تخصّص ندارم، ولی ما مكرر از پیشوایان مذهبی شنیدهایم كه روزی مقام نبوّت از نسل اسحاق ـ علیه السلام ـ به نسل اسماعیل ـ علیه السلام ـ منتقل میشود، محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ كه از نسل اسماعیل ـ علیه السلام ـ است، بعید نیست همان پیامبر موعود باشد باید به تحقیق پرداخت.»
> شورا نظر داد كه جمعی فهیم و كاردان به مدینه مسافرت كنند، و از نزدیك دلایل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ را بشنوند و مورد بررسی قرار دهند. با این نظریه موافقت شد، شصت نفر از ارزندهترین و داناترین مردم نجران كه در رأس آنها سه نفر از پیشوایان مذهبیشان قرار داشتند، به صورت هیئتی به سوی مدینه حركت نمودند. آن سه نفر عبارت بودند از:
> 1. ابو حارثه، اسقف اعظم نجران، نماینده رسمی كلیساهای روم در حجاز 2. عبدالمسیح رئیس هیئت نمایندگی، كه به عقل و درایت معروف بود 3. اَیهَم یكی از شخصیتهای محترم و كهنسال مسیحی.[1]
> هیئت وارد مدینه شدند و به محضر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسیدند، و بحث و بررسی آغاز شد و ادامه یافت، سرانجام نمایندگان نجران به پیامبر گفتند: «گفتگوهای شما ما را قانع نمیكند، راه این است كه در وقت معین و درنقطه معینی با یكدیگر مباهله كنیم، و بر دروغگو نفرین بفرستیم، و از خدا بخواهیم دروغگو را هلاك كند.»
> در این هنگام آیه فوق بر پیامبر نازل شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مطابق فرمان خدا، حاضر به مباهله شد. وقت[2] و محل مباهله در نقطهای در بیرون شهر مدینه در دامنه صحرا تعیین گردید. هیئت نجران از حضور پیامبر خارج شدند و سران هیئت در مجلس محرمانه خود گفتند: «هرگاه محمد با افسران و سربازان خود به میدان مباهله آمد، و به مباهله خود جلوه مادی داد، متوجه میشویم او غیر صادق است و با او مباهله میكنیم، و اگر با جگر گوشهها و فرزندانش با وضعی پیراسته از هرگونه تظاهر به شكوه مادی آمد، پیدا است كه او پیامبر راستگو است، كه به قدری به خود و نبوّتش اطمینان دارد كه حاضر است خود و نزدیكانش را در معرض خطر قرار دهد. اگر چنین شد، ما با او مباهله نمیكنیم.»
> آنها در این گفتگو بودند كه ناگاه قیافه نورانی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و چهار تن دیگر نمایان گردید. آن چهار تن علی ـ علیه السلام ـ، فاطمه ـ علیها السلام ـ، حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ بودند.
> اسقف گفت: «من چهرههایی را مینگرم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند، و از خدا بخواهند كه كوهی از مكّه را از جا بكند، بیدرنگ كنده میشود، بنابراین مباهله نكنید، كه اگر مباهله كنید، همه مسیحیان هلاك میشوند و در سراسر زمین تا قیامت یك نفر مسیحی باقی نمیماند.»
> مسلمانان از مهاجر و انصار برای تماشای صحنه، از مدینه خارج شده بودند، هیئت نجران از مباهله منصرف شد و حاضر شدند هر سال جزیه (مالیات سالانه) بپردازند، و در برابر آن، حكومت اسلامی از جان و مال آنها دفاع كند.[3]
> ماجرای مباهله علاوه بر این كه دلالت بر حقّانیت اسلام و شكست هیئت بلند پایه مسیحیان دارد، نشانگر عظمت مقام علی ـ علیه السلام ـ و فاطمه ـ علیها السلام ـ و حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ است، چرا كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از میان آن همه مسلمانان تنها اینها را به صحنه مباهله آورد. و با تطبیق به آیه مباهله، حضرت علی ـ علیه السلام ـ به عنوان جان پیامبر و حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ به عنوان پسران پیامبران معرفی شدهاند.
> با توجه به این كه به اجماع مفسّران شیعه و سنّی، منظور از «اَبْنائَنا» (پسران ما) حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ است، و منظور از «نِسائَنا» (زنان ما) حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ است و منظور از «اَنْفُسَنا» (از نفوس خود ما) حضرت علی ـ علیه السلام ـ است.[4]
> مطابق بعضی از اخبار، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام حركت به محل مباهله، دست حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ را گرفته بود، و علی ـ علیه السلام ـ پیش روی پیامبر و فاطمه ـ علیها السلام ـ پشت سر آن حضرت، حركت میكردند.[5]
> نیز روایت شده: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «اگر هیئت نجران، حاضر به مباهله میشدند، همه آنها به صورت خوك و میمون مسخ میگردیدند.»
> هنگامی كه هیئت نجران از مدینه خارج شدند، پس از اندكی پیمودن راه، عاقِب و سید به مدینه نزد پیامبر بازگشتند، هدایایی را به آن حضرت اهدا نموده و هر دو قبول اسلام كردند.[6][1]. طبق بعضی از روایات، بزرگ این هیئت، دو نفر به نام عاقب و سیّد، معرفی شدهاند. (مجمع البیان،ج 1 و 2، ص 451).
> [2]. وقت مباهله، روز 24 ماه ذیحجه سال 10 هجرت، بین الطّلوعین بوده است.
> [3]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 22؛ سیره حلبی، ج 3، ص 239؛ مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 452. در قرار داد صلح بنابراین شد كه هیئت نمایندگی نجران، در هر سال دو هزار حُلّه (لباس روپوش مخصوص) كه قیمت هر كدام معادل چهل درهم باشد، به حكومت اسلامی بپردازند، و سی زره و سی نیزه و سی اسب به عنوان عاریه در اختیار حكومت اسلامی قرار دهند. (مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 452).
> [4]. احقاق الحق، ج 3، ص 46، به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن؛ الدّر المنثور، ج 2، ص 39.
> [5]. بحار، ج 21، ص 338.
> [6]. مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 452.
>
>