اعتراف شاه به دیکتاتور بودنش
چرا می گویید دیکتاتوری پهلوی؟
شاه در عمل، نقش همۀ قوای حکومت را در دست داشت و برای مردم هیچ نقش و ارادهای قائل نبود. به تعبیر هویدا
ـ نخستوزیر محمدرضا پهلوی ـ «شاه در کشور ما رئیس قـوۀ مجریـه، مقننـه و قضائیه است.»[1]
شاه خود را همهکارۀ مملکت میدانست و هیچ امر کوچک و بزرگی بدون اراده و خواست او اجرا نمیشد. شاه این ویژگی را اقتضای وضعیت ایران میدانست.[2] او تصریح میکند که بعضی مرا پادشاه مشروطۀ متمایل به دیکتاتوری خواندهاند، برخی عقیده داشتند که رویۀ من در کار، سختتر باشد و مانند پدرم مطلقالعنان باشم، ولی من بین این دو رویه، یعنی شاۀ متمایل به دیکتاتوری و دیکتاتوری مطلقالعنان رویۀ دیگری به وجود آوردهام.[3] یا اینکه میگوید: «در مملکتی که بیش از سه چهارم آن سواد خواندن و نوشتن ندارند، تنها راه انجام اصلاحات، شدیدترین دیکتاتوریها است.»[4] هویدا این اعتقاد شاه را در یکی از مصاحبههای خود با خبرنگار غربی بدین صورت توضیح میدهد که:
در کشورهای غربی، شما دربارۀ هر مسئلهای زیاد بحث و گفتگو میکنید؛ و موضوع را از یک کمیسیون به کمیسیون دیگر، ارجاع میکنید. در اینجا، ما فقط به حضور شاه میرویم و سپس عمل میکنیم.[5]
جالب است که برخی مقامات امریکایی مانند مایکل لدین از مفاهیمی نظیر پینوشه ایران در توصیف شاه استفاده میکردند.[6] از این دست اظهارنظرها از سوی نزدیکان شاه فراوان است. محتوای بخشی از این خاطرات، نشان میدهد که تصمیمات و رفتارهای شخصی شاه به گونهای بود که مملکت را جزو دارایی خود میدید. از جمله میتوان به خاطرات مادر فرح اشاره کرد که گفت:
همین محمدرضا وقتی بدنش به خارش افتاد هواپیمای بوئینگ 707 نیروی هوایی را به فرانسه فرستاد تا برای او از فرانسه کرم ضد خارش بیاورند. در حالی که در داروخانههای تهران انواع کرمهای ضدخارش خارجی وجود داشت.[7]
روند حکمرانی در نظام پهلوی دوم هر قدر از 28 مرداد و به خصوص پس از سرکوب قیام 15 خرداد به جلو میآمد، شخصیتر، خود محورتر و مطلقهتر میشود، این روند به جایی رسیده بود که شاه در همۀ امور جزئی و کلی و مهم و غیر مهم دخالت میکرد و به عنوان فعال مایشاء هیچ عرصۀ سیاسی، فرهنگی، اجتمـاعی و اقتصادی مسـتقل از دولـت را تحمـل نمیکرد و امکان هرگونه مشارکت در عرصۀ سیاست را مسدود میساخت و دیگران از امکان هرگونه شرکت فعالانه در امور اجرایی یا قانونگذاری محروم بودند.خلعتبری وزیر خارجه شاه به خوبی این وضعیت را توصیف میکند و میگوید: «او فقط پیامآور است و در تمام موارد مهم و غالباً امور کم اهمیت، این شخص اعلیحضرت است که تصمیم میگیرد.»[8]
آیندۀ این فرایند برای ملت ایران کاملاً روشن بود که دولت پهلوی با این حکمرانی مطلقه و براساس میل و اراده شخص شاه، به مستبدترین دولت در جهان تبدیل خواهد شد. بنابراین، قریب به اتفاق جامعه در سالهای 1350 به بعد فهم مشترک پیدا کردند که هیچ رویداد یا عاملی قادر به تغییر این روند نیست، مگر انقلاب همگانی رخ دهد.
[1]. مجید ملکان، فرهنگ سیاسی نخبگان حاکم و کثرت گرایی (پلورالیسم)، تهران، دانشگاه امام صادق، 1376، ص 136.
[2]. ر.ک. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، مرکز پژوهشها و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی،1355.
[3]. محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1355، ص16.
[4]. رابرت گراهام ، ایران، سراب قدرت، ترجمۀ فیروز فیروزنیا، تهران، سحاب كتاب، 1358، ص 69.
[5]. ر.ک. ویلیام شوکراس، همان، ص266؛ مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول؛ اسداالله علم و سلطنت محمدرضا شاه، تهران، البرز، 1379.
[6]. مایكل لدین و ویلیام لوئیس، هزیمت یا رسوای شكست امریكا در ایران، ترجمۀ احمد سمیعی گیلانی، تهران، ناشر،1366، ص 75.
[7]. فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمۀ الهه رئیس فیروز، تهران، به آفرین، 1382، ج2، ص 337.
[8]. جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمۀ منوچهر شجاعی، تهران، مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا، 1377، ص 36.
ر. ک. جهاد تبین، سیامک باقری