رسش: آيا قيام امام حسين عليه السلام و كشته شدن وى توسط يزيد به دليل دعوى خلافت و تصاحب رياست نبوده است؟
«امام حسین (ع) و ادعای خلافت !» دفاع از اسلام، و عمل به وظيفه تنها دليل قيام حسين بن على عليه السلام بوده و آن حضرت هيچگاه در پى كسب قدرت، مقام خلافت، حب جاه و رياست نبوده است.
پشتوانه اين ادعا دلايلى از قرآن مجيد، حديث و نيز عقل و منطق مىباشد.
خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛
«خداوند اراده نموده است كه هر ناپاكى و رجسى را از خاندان نبوت بزدايد و شما را از هر عيب و نقصى پاك و منزه گرداند.»[1]
بسيارى از علماى اهل سنت از قبيل: مسلم، ترمذى، ثعلبى، سجستانى، سيوطى، حموينى، احمد بن حنبل، زمخشرى، بيضاوى، ابن اثير، فخر رازى و عسقلانى در تفسير اين آيه آوردهاند كه:
اين آيه درباره پنج تن آل عبا يعنى: محمد، على، فاطمه، حسن و امام حسين عليهم السلام نازل گرديده و آنها از هر رجس و پليدى پاك و مبرا مىباشند.
از طرف ديگر، چون پيامبر مى فرمايد:
«محبت و دوستى دنيا، راس تمام بديها و خطاها است»[2] پس قطعاً امام حسین علیه السلام دنبال چنين رياستى نبوده و اگر كسى عمداً و عالماً آن حضرت را دنيا طلب بخواند، يقيناً منكر قرآن مجيد شده است.
اگر قيام ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام عليه يزيد، جنبه جاهطلبى و رياست دنيوى داشت،
رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دستور به يارى و كمك ايشان نمى داد.
شيخ سليمان بلخى حنفى در باب 60 ينابيع الموده از بخارى از قول انس بن حارث از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مىكند:
«به درستى كه پسر من يعنى حسين در سرزمين كربلا كشته مىشود.
پس هر كس از شما كه در آن روز حاضر باشد بايد به حسين يارى رساند»[3] و ادامه مىدهد:
«انس بن حارث به طرف كربلا رفت و به دستور پيغمبر عمل كرد و باامام حسین عليه السلام كشته شد.»
اگر كسى دعوى رياست داشته باشد و بخواهد عليه دولتى قيام كند، ابتدا بايد به فكر جمع آورى لشكريان ورزيده و مجرب باشد.
عقل و منطق حكم مىكند كه با نظاميان ماهر به ميدان جنگ برود و در صورت پيروزى و غلبه بر دشمن و آرام شدن اوضاع، خانوادهاش را به محل حكومت فتح شده ببرد.
در نتيجه مدعى رياست، بايد از بردن همسر، فرزندان، كودكان خردسال، زنان باردار و نوزادان شيرخواره به ميدان كارزار اجتناب نمايد.
اما حركت دسته جمعى امام حسين عليه السلام با خانواده و بچههاى خردسال و شيرخوار، دليل ديگرى است كه آن حضرت، قصد رياست و خلافت ظاهرى و غلبه بر دشمن را نداشته است.
آبيارى شجره طيبه «لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ» كه جد بزرگوارش پيغمبر صلى الله عليه و آله و پدرش على عليه السلام به او سپرده بودند،
تنها هدف ايشان بوده است.
زيرا شجره طيبهاى كه از پيغمبر به جاى مانده بود به دست قومى افتاده بود كه به هيچ چيز اعتقاد نداشتند.
براى مثال در زمان عثمان- خليفه سوم- كه دست بنىاميه باز شده بود و زمامدار امور حكومت شده بودند، روزى دست ابو سفيان را كه در آن هنگام نابينا بود گرفته و به مجلسى آوردند تا به عنوان بزرگ قبيله سخنرانى كند.
او با صداى بلند گفت: «اى بنىاميه، دولت بىپايان خلافت را به دست گيريد كه نه بهشتى در كار است و نه جهنمى.
اى بنىاميه بكوشيد و خلافت را مانند گوى به دست آوريد. قسم به آن كه (بتها) قسم مىخورم پيوسته براى شما آن را آرزو مى كرد هام.
آن را دست به دست به اولاد خود به ارث برسانيد!»[4] چنين قوم ملحد و معاندى زمام حكومت اسلامى را به دست گرفته بود و ريشه اسلام و توحيد را مىخشكانيد.
مىتوان گفت: امام عليه السلام با يك تير سه نشانه را هدف قرار داد:
1- با بيعت نكردن خود، يزيد را به رسميت نشناخت.
2- حجت را بر مردم كوفه تمام كرد.
3- با شهادت مظلومانه خود اسلام را زنده و پاينده ساخت.
پس مىتوان گفت با دعوتهاى پياپى مردم كوفه بر حسب ظاهر وظيفه ساقط كردن قدرت بنىاميه بر دوش امام آمد ولى امام از عالم غيب مطلع بود كه انتهاى راه شهادت است.
سپس براى قوت قلب آنان حقيقت را آشكار نموده و گفت:
جدم رسولاللَّه صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه به من فرمود:
«به سوى عراق خارج شو، به درستى كه خداى تعالى مىخواهد تو را در آنجا كشته ببيند.»[5]
ايشان در پاسخ به آنهايى كه مىپرسيدند چرا زنان و كودكان را با خود مىبريد گفت:
جدم فرمود: «خداى تعالى مىخواهد آنها را در آنجا اسير ببيند.»[6]. پس به امر او زنان و فرزندان را به آنجا مىبريم.
اين بدان معنا است كه شهادت شهيدان كربلا و اسارت اسيران، متمم و مكمل يكديگرند.
اسرا پرچم مظلوميت شهدا را بر دوش مىكشند و به شام مىبرند تا ريشه خلافت و قدرت يزيد را بر كنند.
همان طور كه در مجلس قدرت و جشن پيروزى يزيد، خطابههاى حضرت زينب و سيدالساجدين، مردم را بيدار و اساس سرنگونى بنىاميه را پايه ريزى كرد و نهضت ضد امويان آغاز گرديد.
در تاريخ آمده است كه حسين عليه السلام در طول راه همواره به كنايه و به صراحت خبر شهادت خود را مى داد و مى گفت:
من به كوفه و مقر خلافت نخواهم رسيد و در كربلا كشته خواهم شد، و اين فرمايشات با نيت رياست و خلافت دنيوى منافات دارد.
از طرفى آن حضرت در خطبهاى صريحاً مطالبى بيان نمود كه مردم جاه طلب را خوف و ترس برداشت. ايشان فرمود:
«هر كس خيال رياست و حكومت دنيوى در سر دارد بداند كه هر كسى كه در اين سرزمين باشد، كشته خواهد شد و دشمن به غير از من احد ديگرى را نمىخواهد.
لذا بيعتم را از گردن شما برداشتم و تا شب تاريك است و كسى شما را نمىبيند،
برخيزيد و برويد.» هنوز خطبه آن حضرت تمام نشده بود كه بسيارى از جمعيت ايشان را ترك كردند و فقط عده كمى باقى ماندند.
حالاگر ايشان قصد رياستدنيوى داشت آيابايد در شبسرنوشتسازىكه فرداى آن روز، تاريخ رقم خواهد خورد، بيعت و عهد خود را از گردن لشكريانش بردارد و آنها را از كشته شدن در فرداى آن شب خبر دهد تا متفرق شوند؛
يا اينكه آنها را به ماندن و استقامت تشويق و ترغيب نمايد و فتح و پيروزى ظاهرى را به آنها نويد دهد؟
در تاريخ آمده است كه آن حضرت در ظهر روز عاشورا- كه اكثر يارانش به شهادت رسيده بودند و مصايب و بلايا ايشان را احاطه كرده بود- نمازش را ترك نكرد و نماز ظهر را به جماعت اقامه كرد.
ايشان با اين كار مىخواست در آخرين لحظات زندگى، هدف قيام و مبارزه خود را كه احياى اقامه نماز بود را به ديگران برساند.
بالاخره در زيارت وارث، زائرين آن حضرت، خطاب به ايشان دلايل قيام آن امام را چنين قلمداد مىكنند:
«شهادت مىدهيم كه تو اقامه نماز و اداى زكات و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و تا هنگام وفات، از خدا و رسولش اطاعت نمودى.»[7]
حديث «حسين از من است و من از حسينم»[8] كه از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است، مورد قبول تمام علماى فريقين مىباشد. معناى قسمت اول كه حسين از من است روشن است.
تفسير قسمت دوم اين حديث شايد چنين باشد كه: احياى دين من به واسطه حسين است.
حسين عليه السلام با جانبازى و مظلوميت خويش ريشه ظلم خاندانى را كه مى خواستند ريشه دين را بكنند از بين برد و راه گسترش دين را هموار ساخت. پس دين مرا در راه حسين عليه السلام بجوييد.
از طرف ديگر امام حسين عليه السلام قصد و هدف خود را از قيام در محلهاى گوناگون در خطبهها از مكّه تا كربلا بيان فرمودند:
در وصيتنامه خود كه به برادرشان محمّد حنفيه دارند پس از شهادت به توحيد و نبوت و معاد فرمودند:
«أنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطَراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلإِصْلَاح فِي أُمَّةِ جَدِّي صلى الله عليه و آله، أُرِيْدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهىَ عَنِ الْمُنْكَرِ … وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدّي وَأَبِي عَلِيّ بْنَ أَبِي طالِب عليه السلام فَمَنْ قَبِلَنِي …».[9]
من براى طغيان و لهو و ظلم و فساد خارج نشدم فقط براى اصلاح در امت جدم حضرت محمّد صلى الله عليه و آله خارج شدم.
و اينكه امر به معروف كنم و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم و پدرم حركت كنم پس هر كه (راه) مرا نپذيرفت ….
لذا هدف آن حضرت از فرمايشات ايشان آشكار است.
ولى چنانچه فرض شود كه يكى از اهداف آن حضرت تشكيل حكومت بوده، هر چند با ظواهر اقدامات ايشان همانطور كه گذشت تطبيق نمىكند، چه كسى صالح تر از امام عليه السلام براى خلافت و جانشينى پيامبر و چه كسى غاصب تر و فاسدتر از يزيد![10]
[1]. احزاب( 33): 33
[2] . الخصال، ص 25؛ عدة الداعى، ص 211؛ شبهاى پيشاور ص 535« حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة».
[3] . ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص 8؛ ترجمة الامام الحسين عليه السلام، ص 247؛ شبهاى پيشاور، ص 535« إنّ ابني هذا يعنى الحسين يقتل بأرض يقال لها كربلاء فمن شهد ذلك منكم فلينصره».
[4] . يا بني أميّة تداولوا الخلافة فإنّه لا جنّة ولا نار.
يا بني أميّة تلقّفوها تلقّف الكرة فوالذي يحلف به أبوسفيان ما زلت أرجوها لكم ولتصيرنّ إلى صبيانِكم وراثةً.
[5]. اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 85؛ شبهاى پيشاور، ص 539« أُخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ أَنْ يَراكَ قَتيلًا».
[6]. لواعج الاشجان، صص 73 و 254؛ ينابيع المودة لذوى القربى، ج 3، ص 60؛ شبهاى پيشاور، ص 540« إِنَّ اللَّهَ شاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبايا».
[7]. مصباح المجتهد، ص 720؛ اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 6؛ شبهاى پيشاور، ص 532« أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَطَعْتَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ».
[8]. صحيح ابن حبان، ج 15، ص 428؛ الصحيح من السيرة، ج 6، ص 176؛ ينابيع المودة لذوى القربى، ج 2، صص 34 و 38؛ شبهاى پيشاور، ص 532« حسينٌ منّي و أنا من حسين».
[9]. بحار الانوار، ج 44، ص 329
[10] . صانعى، پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور – تهران، چاپ: اول، 1385 ش.