تفسیر آیات 71 و 72 انفال
سوال:لطفا تفسير آيات ٧١ و ٧٢ سوره ي انفال را بفرماييد.
جواب:
> تفسیر اجمالی سوره انفال آیه 71-72
> و ان يريدوا خيانتك فقد خانوا الله من قبل فامكن منهم و الله عليم حكيم (71)
> ترجمه :
> و اگر بنا دارند به تو خيانت كنند (تازگى ندارد) قبلا هم خدا را خيانت كرده بودند برايشان مسلط كرد و خداوند داناى شايسته كار است (71)
> بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه : اى پيغمبر بگو به آن كسانى كه در دست شمايند و آن اسيرانى كه شما بر آنان تسلط يافته ايد و از ايشان فديه گرفته ايد اگر چنانچه در دلهايتان ايمان به خدا وجود مى داشت، و خداوند اين معنا را از شما معلوم كرده بود – هر چيزى كه براى او معلوم باشد قطعا وجود دارد – بشما چيرهائى ميداد كه از آن فديه كه مسلمانان از شما گرفته اند بهتر بود، و شما را مى آمرزيد كه خدا آمرزنده رحيم است.
>
> و ان يريدوا خيانتك فقد خانوا الله من قبل فامكن منهم…
>
> وقتى گفته مى شود: (امكنه منه ) معنايش اين است كه او را بر فلانى مسلط كرد و قدرت داد، و اگر در بار اول فرمود: (اگر بخواهند تو را خيانت كنند) و در بار دوم فرمود: (خدا را قبلا خيانت كرده بودند) جهتش اين است كه اگر مقصود كفار از فديه دادن و آزاد شدن اين باشد كه زنده بمانند و بار ديگر دست بدست يكديگر دهند و عليه اسلام قيام كنند پس در حقيقت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيانت كرده اند، و اما خيانتى كه قبلا به خدا كرده اند مقصود از آن همان كفرى است كه مى ورزيده اند و سعى و كوشش و كيدو مكرى است كه در خاموش كردن نور خدا به كار مى برده اند.
>
> بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اگر به خدا ايمان آورند و ايمان به خدا در دلهايشان جايگير شود خداوند، نعمتى به آنان مى دهد كه از آنچه مسلمين از ايشان گرفته اند بهتر است و ايشان را مى آمرزد، و اگر مى خواهند بتو خيانت كنند، و دوباره به همان عناد و مفسده جوئى سابقشان برگردند تازگى ندارد، براى اينكه قبلا هم نسبت به خدا خيانت مى ورزيدند، و خداوند تو را بر ايشان مسلط كرد، و او باز هم قادر است بر اينكه بار ديگر تو را بر ايشان ظفر دهد و خدا داناى به خيانت ايشان است اگر خيانت كنند، و در مسلط كردن تو بر ايشان حكيم است.
> بحث روايتى
>
> (رواياتى در مورد اسيرگرفتن، مشركين در جنگ بدر و فديه گرفتن از آنها، در ذيل آيات مربوطه)
>
> در مجمع البيان در ذيل آيه (ما كان لنبى ان يكون له اسرى…)، مى گويد: كشته شدگان از مشركين در روز جنگ بدر هفتاد نفر بودند، از اين هفتاد نفر بيست و هفت نفر را امير المؤمنين (عليه السلام ) به قتل رسانيد. اسيران اين جنگ نيز هفتاد نفر بودند، و از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) يك نفر هم اسير نشد. مسلمانان اسيران را جمع آورى نموده و همه را با يك طناب بستند و پياده به راه انداختند. و از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نه نفر كشته شدند كه يكى از آنها سعد بن خيثمه بود كه از نقباء اوس بود.
>
> و از محمد بن اسحاق روايت مى كند كه گفت : از مسلمانان در روز جنگ بدر يازده نفر بدرجه شهادت رسيدند، چهار نفر از قريش و هفت نفر از انصار، و بعضى گفته اند هشت نفر از انصار، و از لشكر كفار چهل و چند نفر به قتل رسيدند.
>
> و از ابن عباس نقل كرده كه گفت : بعد از آنكه روز بدر بپايان رسيد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حاليكه اسيران در بند بودند در اوايل شب (كه همه لشكريانش بخواب رفتند خودش ) بخواب نرفت، سبب را پرسيدند، فرمود: ناله عمويم عباس را كه در بند است مى شنوم (لذا خواب بچشمانم نمى رود). مسلمين عباس را از بند آزاد كردند، او ساكت شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بخواب رفت.
>
> و از عبيده سلمانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه در روز بدر در باره اسيران به اصحاب خود فرمود: اگر مى خواهيد ايشان را به قتل برسانيد، و اگر ميل داريد مى توانيد از ايشان فديه بگيريد و در عوض به عدد نفرات ايشان از شما كشته شوند، و عده نفرات اسيران هفتاد نفر بودند. اصحاب عرض كردند فديه مى گيريم و با آن زندگى مى كنيم و خود را براى مقابله با دشمنان مجهزتر مى سازيم هر چند به عدد نفرات آنان از ما كشته شوند. عبيده راوى حديث مى گويد: آرى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر دو خير را خواستند (هم خير دنيا و هم خير آخرت را و همانطور كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيش بينى كرده بود) در جنگ احد از مسلمانان هفتاد نفر كشته شدند.
>
> و از كتاب على بن ابراهيم نقل مى كند كه : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به قتل نضر بن حارث و عقبه بن ابى معيط فرمان داد انصار ترسيدند از اينكه آن حضرت همه اسيران را به قتل برساند. عرض كردند يا رسول الله ما هفتاد نفر از ايشان را كه همه فاميل تو بودند كشتيم آيا مى خواهى به كلى نسبشان را قطع كنى ؟ آنگاه با اينكه غنيمت هائى را كه از لشكر قريش به دست آورده بودند همه را گرفته بودند پيشنهاد كردند كه از اسيران فديه گرفته شود، لذا اين آيه نازل شد: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى…)، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيشنهادشان را امضاء فرمود.
>
> در اين جنگ فديه اسيران اكثرش چهار هزار درهم و اقلش هزار درهم بود، لذا قريش هر كدام قدرت مالى بيشترى داشت فديه بيشترى براى آزاد كردن اسير خود فرستاد و هر كه كمتر داشت كمتر. از جمله كسانى كه براى آزادى اسير خود فديه فرستاد زينب دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همسر ابى العاص بن ربيع بود كه براى آزاد شدن شوهرش قلاده هاى خود را فرستاد و اين قلاده ها جزو جهيزيه ئى بود كه مادرش خديجه كبرى (عليهاالسلام ) به او داده بود، و از طرفى ابو العاص خواهرزاده خديجه بود، لذا وقتى چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به آن قلاده ها افتاد فرمود: خدا رحمت كند خديجه را اين قلاده ها را او به عنوان جهيزيه به زينب داده بود، آنگاه دستور داد ابو العاص را آزاد كردند به شرطى كه همسرش زينب را نزد آنحضرت بفرستد و با آمدنش به نزد آن جناب مخالفت نكند، ابو العاص عهد بست كه چنين كند و به عهد خود وفا كرد.
>
> و نيز مى گويد: روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ميل نداشت فديه بگيرد، بحدى كه سعد بن معاذ آثار كراهت را از رخساره آن حضرت مشاهده كرد، و به عرض رسانيد كه اين اولين جنگى است كه ما با گروه مشركين كرده ايم و من چنين مصلحت مى دانم كه يك نفر از ايشان را زنده نگذاريم و با كشتن آنان مشركين را ضعيف سازيم، عمر نيز همين را پيشنهاد كرد و گفت : يا رسول الله اينها بودند كه تو را در مكه تكذيب مى كردند، و از آن شهر بيرونت نمودند، همه را پيش بخوان و گردنهايشان را بزن، به على (عليه السلام ) اجازه ده تا گردن برادرش عقيل را بزند، و به من اجازه ده تا گردن فلانى را بزنم، چون اينها از سران كفار و پيشوايان كفرند. در مقابل ابو بكر گفت : اينها قوم و فاميل تو هستند از كشتنشان دست نگهدار و زنده شان بگذار و در عوض از ايشان فديه بگير، تا در نتيجه در برابر كفار نيرومندتر شويم. اين زيد مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اگر بنا شود عذابى از آسمان بيايد غير از عمر و سعد بن معاذ احدى از شما نجات نمى يابد.
>
> و از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: فداء اسيران در روز بدر از هر مرد مشركى چهل (اوقيه ) بود – و هر اوقيه چهل مثقال است -؛ بجز عباس كه فداء او صد اوقيه بود، و از اين مبلغ بيست اوقيه را در موقعى كه اسيرش كردند از او گرفته بودند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: آن بيست اوقيه جزو غنيمت است (نه فديه ) لذا بايد براى خودت و دو برادرزاده هايت نوفل و عقيل فديه بدهى، عباس گفت فعلا چيزى ندارم. حضرت فرمود: آن طلائى كه به ام الفضل سپردى و گفتى اگر حادثه اى برايم رخ داد و كشته شدم اين طلا از آن تو و فضل و عبد الله و قثم باشد، كجاست ؟ عباس گفت : چه كسى تو را از اين جريان مطلع كرده ؟ فرمود: خداى تعالى. عباس بلا درنگ گفت : (اشهد انك رسول الله ) و به خدا قسم از اين جريان جز خداى تعالى هيچ كس اطلاع نداشت.
>
> مؤلف: روايات وارده در اين معانى از طريق شيعه و سنى بسيار است، و ما به منظور اختصار از نقل همه آنها خوددارى كرديم.
>
> و در قرب الاسناد حميرى از عبد الله بن ميمون از امام صادق از پدرش (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پولى آوردند، حضرت به عمويش عباس فرمود: اى عباس ردائى پهن كن و قسمتى از اين پول را در آن بريز و ببر. عباس قسمتى از آن مال را گرفت، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى عباس اين آن وعده اى بود كه خدا در آيه (يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يوتكم خيرا مما اخذ منكم ) داده بود. آنگاه امام باقر (عليه السلام ) اضافه كردند كه اين آيه در حق عباس و نوفل و عقيل نازل شد.
>
> امام (عليه السلام ) سپس اضافه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روز بدر نهى كرد از اينكه ابو البخترى واحدى از بنى هاشم را بقتل برسانند، لذا اين گروه اسير شدند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على (عليه السلام ) را فرستاد كه ببيند در ميان اسراء چه كسانى از بنى هاشم هستند. على (عليه السلام ) همچنان كه اسراء را مى ديد به عقيل برخورد، و از روى قصد راه خود را كج كرد. عقيل صدا زد: آى پسر مادرم على ! تو مرا در اين حال ديدى و روى گرداندى.
>
> مى گويد: على (عليه السلام ) نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برگشت و عرض كرد: ابو الفضل را در دست فلانى و عقيل را در دست فلانى و نوفل (يعنى نوفل بن حارث ) را در دست فلانى اسير ديدم. حضرت برخاست و نزد عقيل آمد، و فرمود: اى ابا يزيد ابو جهل كشته شد. عقيل عرض كرد: بنا بر اين ديگر در استان مكه مدعى و منازعى نداريد. حضرت فرمود: (ان كنتم اثخنتم القوم و الا فاركبوا اكتافهم ) (ظاهرا كنايه از اين است كه بكشيد و گر نه فديه بگيريد).
>
> و نيز فرمود: سپس عباس را آورده و به او گفتند بايد براى نجات خودت و برادر [در نسخه اى ديگر: دو برادر] زاده ات فديه دهى. عباس گفت : اى محمد آيا رضايت مى دهى به اينكه براى تهيه كردن اين پول دست گدائى به سوى قريش دراز كنم ؟ حضرت فرمود: از آن پولى كه نزد ام الفضل گذاشتى و به او گفتى اگر پيش آمدى برايم كرد اين پول را خرج خودت و بچه هايت كن فديه ات را بده. عباس عرض كرد: برادر زاده چه كسى شما را از اين ماجرا خبر داد؟ فرمود: جبرئيل اين خبر را برايم آورد. عباس گفت : به خدا سوگند غير از من و ام الفضل كسى از اين ماجرا خبر نداشت، شهادت مى دهم به اينكه تو رسول اللهى. امام (عليه السلام ) فرمود: اسيران همه فديه دادند و با شرك برگشتند غير از عباس و عقيل و نوفل بن حارث كه مسلمان شدند، و در حقشان اين آيه نازل شد: (قل لمن فى ايديكم من الاسرى…).
>
> مؤلف: در الدرالمنثور هم اين معانى به طرق مختلفى از صحابه روايت شده، و نيز مساله نازل شدن اين آيه در حق عباس و دو برادرزاده اش از ابن سعد و ابن عساكر از ابن عباس روايت شده، و همچنين در اينكه مقدار فديه اى كه هر يك از اسراى كفار دادند و آزاد شدند چقدر بوده و نيز داستان فديه دادن عباس از طرف خودش و از طرف دو برادرزاده اش را طبرسى در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) مطابق روايت حميرى نقل كرده است.
> ====
> ان الذين ءامنوا و هاجروا و جهدوا بامولهم و انفسهم فى سبيل الله و الذى آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض و الذين ءامنوا و لم يهاجروا ما لكم من وليتهم من شىء حتى يهاجروا و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و الله بما تعملون بصير (72)
> ترجمه آيه :
> كسانى كه ايمان آورده و در راه خدا مهاجرت نموده و با اموال و جانهاى خود جهاد كردند و كسانى كه (مهاجرين را) جاى دادند و يارى كردند آنان بعضيشان اولياى بعضى ديگر (اولياى يكديگرند) و كسانى كه ايمان آوردند (ولى ) مهاجرت نكردند ميان شما و ايشان ولايت ارث نيست تا آنكه مهاجرت كنند (ولى اين مقدار ولايت هست كه ) اگر از شما در راه دين نصرت بخواهند شما بايد ياريشان كنيد مگر اينكه بخواهند با قومى بجنگند كه ميان شما و آن قوم پيمانى باشد و خداوند به آنچه مى كنيد بيناست (72)
> ين آيات سوره مورد بحث را ختم مى كند، و به يك معنا برگشت معناى آن به آياتى است كه سوره به آن افتتاح مى شد. و در آن موالات ميان مؤمنين را واجب نموده، مگر اينكه بعضى مهاجرت بكنند و بعضى تخلف كنند، و رشته موالات ميان آنان و كفار بكلى قطع گردد.
>
> ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا… اولياء بعض
>
> معناى برقرار بودن ولايت بين مهاجرين و انصار (اولئك بعضهم اولياء بعض)
>
> مقصود از مهاجرين در اين آيه دسته اول از مهاجرين اند كه قبل از نزول اين سوره مهاجرت كرده بودند، به دليل اينكه در آخر آيات مورد بحث مى فرمايد: (و كسانى كه بعدا ايمان مى آورند و مهاجرت مى كنند). و منظور از كسانى كه به مسلمانان منزل دادند و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را يارى كردند طائفه انصار است و مسلمانان در ايام نزول اين آيات منحصر به همين دو طائفه يعنى مهاجر و انصار بودند، مگر عده خيلى كمى كه در مكه ايمان آورده و هنوز مهاجرت نكرده بودند.
>
> خداوند ميان اين دو طائفه ولايت برقرار كرده و فرموده : (اولئك بعضهم اولياء بعض ) و اين ولايت معنائى است اعم از ولايت ميراث و ولايت نصرت و ولايت اءمن. به اين معنا كه حتى اگر يك فرد مسلمان كافرى را امان داده باشد امانش در ميان تمامى مسلمانان نافذ است، بنا بر اين همه مسلمانان نسبت به يكديگر ولايت دارند يك مهاجر ولى تمامى مهاجرين و انصار است، و يك انصارى ولى همه انصار و مهاجرين است، و دليل همه اينها اين است كه ولايت در آيه بطور مطلق ذكر شده.
>
> بعضيها گفته اند (مدرك ارث به مواخات همين آيه است ) و ليكن در آيه هيچ قرينه اى كه دلالت كند بر انصراف اطلاق ولايت به ولايت ارث وجود ندارد و هيچ شاهدى نيست بر اينكه بگوييم اين آيه راجع است به ولايت ارثى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به وسيله عقد برادرى ميان مهاجرين و انصار اجرا مى كرد، و تا مدتى از يكديگر ارث مى بردند تا آنكه بعدها نسخ شد.
>
> و الذين آمنوا و لم يهاجروا…
>
> معناى اين آيه روشن است. اين آيه ولايت را در ميان مؤمنين مهاجرين و انصار و ميان مومنينى كه مهاجرت نكردند نفى مى كند، و مى فرمايد: ميان دسته اول و دسته دوم هيچ قسم ولايتى نيست جز ولايت نصرت، اگر دسته دوم از شما يارى طلبيدند ياريشان بكنيد، ولى بشرطى كه با قومى سر جنگ داشته باشند كه بين شما و آن قوم عهد و پيمانى نباشد.
>
> و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض
>
> يعنى كفار ولايتشان در ميان خودشان است و به اهل ايمان تجاوز نمى كند، پس مؤمنين نمى توانند آنان را دوست بدارند، و اين معنا از اينجا استفاده مى شود كه جمله (بعضهم اولياء بعض ) مانند جمله (اولئك بعضهم اولياء بعض ) كه در باره مؤمنين فرمود جمله ايست انشائى و امرى، به صورت جمله اى خبرى. و در حقيقت در اين جمله ولايت كفار را در ميان خودشان، جعل مى كند و در باره اين تعبير بحسب عقل هيچ احتمالى نمى رود جز همينكه گفتيم : مى خواهد سرايت و تجاوز ولايت كفار را بر مؤمنين نفى كند و بفرمايد اهل ايمان نبايد آنانرا دوست بدارند.
>
> دوستى با كفار، انتشار سيره و روش آنان در ميان مسلمين و در نتيجه فتنه و فساد درپى دارد
>
> الا تفعلوه تكن فتنه فى الارض و فساد كبير
>
> اين جمله اشاره است به مصلحت تشريع ولايت به آن نحوى كه تشريع فرمود؛ چون بطور كلى ولايت و دوست داشتن يكديگر از امورى است كه هيچ جامعه اى از جوامع بشرى و مخصوصا جوامع اسلامى كه بر اساس پيروى حق و گسترش عدالت الهى تاسيس مى شود از آن خالى نيست، و معلوم است كه دوستى كفار كه دشمن چنين جامعه اى هستند موجب مى شود افراد اجتماع با آنان خلط و آميزش پيدا كنند. و اخلاق و عقايد كفار در بين ايشان رخنه يابد، و در نتيجه سيره و روش اسلامى كه مبنايش حق است بوسيله سيره و روش كفر كه اساسش باطل و پيروى هوى است و در حقيقت پرستش شيطان است از ميان آنان رخت بربندد، همچنانكه در روزگار خود ملاحظه كرديم كه چنين شد، و صدق ادعاى اين آيه را به چشم خود ديديم.
>
> و الذين آمنوا و هاجروا…
>
> اين جمله حقيقت ايمان را براى كسى اثبات مى كند كه حقيقتا متصف به آثار آن باشد، و چنين كسى را وعده آمرزش و رزق كريم مى دهد.
>
> (و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم )
>
> اين جمله خطاب است به مهاجرين طبقه اول و به انصار، و در اين خطاب مهاجرين بعدى و آنهائى را كه بعد از اين ايمان مى آورند و با طبقه اول به جهاد مى پردازند به آنان ملحق كرده و در مساله ولايت، ايشان را نيز شركت داده است.
>
> و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله…
>
> اين جمله راجع به ولايت ارث است كه خداوند آنرا در ميان ارحام و خويشاوندان تشريع مى كند، و آنرا منحصر در ارحام مى نمايد و اما بقيه اقسام ولايت منحصر در ارحام نيست.
>
> اين آيه حكم سابق را كه عبارت بود از ارث بردن بسبب عقد برادرى نسخ مى كند، چون قبل از اين آيه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در اوايل هجرت حكم ارث به مواخات را در ميان مسلمانان اجراء مى كرد و اين خود روشن است كه آيه شريفه ارث به قرابت را بطور مطلق اثبات مى كند چه اينكه وارث داراى سهم باشد و چه نباشد، چه اينكه عصبه باشد و يا نباشد.
>
> بحث روايتى
>
> (منسوخ گشتن حكم ارث به مؤاخات (برادر خواندگى )، بطلان قول به عصبه در ارث و…)
>
> در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: مسلمانان صدر اسلام به سبب مواخات (عقد اخوت ) از يكديگر ارث مى بردند.
>
> مؤلف: اين روايت هم دليل نمى شود بر اينكه آيه (ان الذين آمنوا) درباره ولايت اخوت نازل شده.
>
> و در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: دائى و خاله وقتى ارث مى برند كه كسى با ايشان نباشد، چون خداى تعالى مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ).
>
> مؤلف: اين روايت را عياشى نيز از ابى بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده ولى سندش را ذكر نكرده است.
>
> و در تفسير عياشى از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير آيه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) فرموده : بعضى از خويشاوندان در ارث بردن اولاى از بعضى ديگرند، چون به ميت نزديكترند، و هر كه به ميت نزديكتر است در ارث بردن سزاوارتر است. آنگاه امام (عليه السلام ) فرمود: مادر ميت و برادر و خواهر مادريش و پسرش اولى و نزديكترند به او، آيا مادر به ميت نزديكتر از برادران و خواهرانش نيست.
>
> و نيز در همين كتاب از ابن سنان از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى كه عثمان بن عفان با على بن ابى طالب (عليه السلام ) در ارث مردى كه مى ميرد و داراى عصبه نيست و ليكن خويشاوندى دارد كه از او ارث نمى برند اختلاف كردند، و عثمان گفت ميان خويشاوند فريضه اى نيست. حضرت در پاسخش فرمود: ارثش مال خويشاوندش است، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) عثمان گفت : من ميراثش را به بيت المال مسلمين مى دهم، و احدى از خويشاوندانش ارث نمى برند.
>
> مؤلف: روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اينكه قول به عصبه باطل است و استنادشان به آيه مزبور بسيار است.
>
> و در الدر المنثور است كه طيالسى، طبرانى، ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ميان اصحابش عقد اخوت برقرار نمود، و بعضى از ايشان از بعضى ديگر ارث بردند، تا آنكه آيه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) نازل شد، و از آن ببعد اين نوع ارث بردن را ترك كردند، و تنها به ملاك نسب از يكديگر ارث مى بردند.
>
> و در كتاب معانى الاخبار به سند خود بطور رفع از موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت مى كند كه در آن مناظره اى كه با هارون كردند، هارون عرض كرد: پس به چه مناسبت ادعا مى كنيد كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ارث برده ايد، با اينكه با بودن عمو پسر عمو ارث نمى برد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در موقعى كه از دنيا مى رفت ابو طالب قبلا از دنيا رفته بود، و عمويش عباس زنده بود و با زنده بودن عباس على (عليه السلام ) ارث نمى برد – تا آنجا كه امام مى فرمايد به او گفتم : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به كسى كه مهاجرت نكرده بود ارث نداد، و ميان او و مسلمانان ولايت (ارث ) برقرار نكرده بود مگر آنكه مهاجرت مى كردند. هارون گفت : دليلت بر اين مدعا چيست ؟ گفتم كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (و الذين امنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا) و عموى من عباس از آنهائى بود كه مهاجرت نكرد. هارون گفت : من از تو اى موسى سوالى مى كنم، و آن اينست كه آيا بر طبق اين ادعا هيچ به كسى از دشمنان ما فتوى داده اى، و يا در اين مساله براى احدى از فقهاء به اين دليل استدلال كرده اى ؟ گفتم به خدا سوگند، نه، و هيچ كس جز امير المؤمنين از من در اين باره سوالى نكرده…
> ===========
> تفسیر المیزان جلد نهم
>
>