تملق گرایی و بله قربان گویی در دربار محمد رضا شاه
تملق گرایی و بله قربان گویی در درباره شاه چه علتی داشت؟
به اعتقاد مسعود انصاری، پسرخاله فرح و از نزدیکان شاه، شخصی شدن قدرت شاه سبب شد تا حلقۀ کوچکی از قدرت، وابسته و مطیعِ هستۀ مرکزی یعنی شاه در کشور شکل بگیرد. به باور او فرح و شاه و اشرف هر کدام حلقههای خودشان را داشتند و از طریق همین افراد به اعمال نفوذ میپرداختند.[1] حلقۀ پیرو قدرت یا شـبکه مـراد و مریدی در زمان محمدرضا شاه را اعضای خانواده سلطنتی، درباریان، رهبران نظامی و امنیتی، اعضای رده بالای مجالس سنا و شورا، وزراء، معاونین وزیران، و اعضای رده بالای تجاری و حرفهای تشکیل میدادند. همۀ انتصابها و انتخابها براساس میل و ارادۀ شاهانه و توسط همین گروه انجام میشد.[2]
مجلس که پس از پیروزی مردمی نهضت مشروطه به عنوان نماد نمایندگی مردم در تاریخ ایران شکل گرفته بود، از سال ۱۳۰۶ به بعد به مجلس «بله قربانگو» تبدیل شد. محمدرضا پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد و پس از تثبیت قدرت خود از طریق حمایتهای همهجانبۀ امریکا و انگلیس از سالهای 1340 مجالس شورای ملی، سنا و مؤسسان(در زمان بازنگری قانون اساسی) را به بلهقربانگو تبدیل کرد. در این زمینه 40 خانوار نخبه ملی وجود داشت که درمجموع 400 کرسی مجلس را در طول 50 سال در اختیار داشتند. یعنی به طور متوسط هر یک از خانوادهها، بیش از چهار کرسی داشتند.[3] شاه وقتی اعضای کابینه خود را به این مجلس میفرستاد، مورد تردید قـرار نـمىگیرند و اگر هم وزیرى رأى اعتماد نمیگرفت بدان جهت بود که با خود شاه چنین خواسته بود. در این زمینه ریچارد کاتم مأمور سفارت امریکا در ایران نوشت که هرگاه در مجلس، تصمیم خلاف نظر شاه اتخاذ و یا اقدامی خلاف نظر شاه انجام میشد، به شدت با آنها برخورد میگردید.[4]
نخستوزیرانی که در طول دو دهه در ایران به قدرت رسیدند، نیمی از آنها از اعضای این 40 خانواده بودهاند.[5] دکتر منوچهر اقبال نخستوزیر شاه از هر لحاظ مطیع و فرمانبر شاه بود و خود را غلام خانهزاد شاه میدانست. دولت شریف امامی هم که بعد از اقبال روی کار آمد، همان رویۀ اقبال را ادامه داد. او همانند اقبال در صدارت، جز «جاننثاری» و «بلهقربان گفتن»، شیوه دیگری را در مقابل شاه دنبال نکرد. شاه وقتی متوجه شد دولت امینی تاحدودی خارج از دایرۀ بلهقربانگوها رفتار میکند،[6] به بهانه اختلاف نظر در بودجۀ فزایندۀ ارتش او را برکنار کرد و اسدالله علم، وفادارترین نوکر و دوست دیرین و مورد اعتماد خود را با یک مدرک دیپلم برای نخستوزیری معرفی میکند.[7] پس از عَلَم، دولت حسنعلی منصور هم همین طور بود. فرمانبرداری و بلهقربانگویی هویدا نیز به گونهای بود که از همۀ پیشینیان خود جلو افتاده بود و به همین دلیل نخستوزیری او دوازده سال طول کشید. جالب اینکه گرایش سیاسی همۀ نخستوزیران به امریکا بود. پیامدهای نخستوزیرانِ بلهقربانگو و چاکر منش شاه، نابودی عقل جمعی و تصمیم گیری جمعی بود.
این روند در نیروهای مسلح نیز با شدّت بیشتری وجود داشت. خاطرات فرح در این زمینه خواندنی است.او میگوید: «محمدرضا در ارتش سعی میکرد افراد بیعرضه و نوکرصفت و بلهقربانگو و حقیر را مصدر امور کند.» [8] فرح براساس مشاهداتش در مراسم رسمی یا میهمانیها به نکته عجیبی اشاره میکند:
میدیدم که چطور افسران عالی رتبه ارتش دست و یا حتی کفش محمدرضا را میبوسند. محمدرضا از اینکه گروهی از فرماندهان بلند پایۀ ارتش به ترتیب دستش را میبوسیدند بسیار لذت میبرد.[9]
نظام بله قربانگو موضوعی نبود که فقط فرح نقل کرده باشد، سایر نزدیکان شاه نیز به این ویژگی اشاره کردند.
در هر صورت محمدرضا شاه از دهۀ 1340 به بعد تمام شخصیتهایی را که استقلال نسبی از خود نشان میدادند، حذف میکرد، به گونهای که همۀ اطرافیان و کارگزاران شاه و حتی در نظام بوروکراسیِ این دوره به افرادی نوکر مآب و چاکر صفت تبدیل شده بودند. نظام حامی پروری و چاکرمنشی، شاه را دچار این توهم کرد که خود را عقل کل و همه را بلهقربانگو بداند. محمدرضا که دوست داشت همه بیوچونچرا مطیع محض و بلهقربانگوی او باشند خود در برابر بیگانگان به ویژه امریکا بلهقربانگو بود. رویۀ محمدرضا در 37 سال سلطنت این بود که در برابر خواستههای امریکاییها به خود اجازۀ فکر کردن هم نمیداد و فوراً «بله» و «چشم» را به زبان میآورد. با این وصف، باید یکی از خدمات بزرگ انقلاب سال ۱۳۵۷ را سقوط خاندان هزار فامیل و حلقههای بلهقربانگویان و چاکرمنشهای حکومتگر ایران پهلوی دانست. برای پی بردن به این واقعیت کافی است به اعتراف اسداالله علم توجـه کنـیم. وی مینویسـد: «مـن بـه یـک طبقـۀ فاسـد پولپرست تعلق دارم و ایران تحت سلطه و نفوذ این گروه شانس ناچیزی برای نجـات خود دارد.»[10]
[1]. محمد برقعی، من و خاندان پهلوی، تهران، البرز، ۱۳۷۰، ص ۵۵.
[2]. نصرالله نوروزی، «ساخت قدرت شخصی و فروپاشی حکومت پهلوی»، مجله راهبرد، ش 9 ،بهار 1375، ص 157.
[3]. جیمز میل، «الگوی روابط قدرت در نخبگان سیاسی ایران»، ترجمۀ مجید خسروی نیک، مجله فرهنگ اندیشه، س3، ش10، تابستان 1383، ص153. در اسناد لانه جاسوسی نیز بر این 40 خانواده تصریح شده است که اعضای آنها از درون حکومت به بخشهای سیاسی و خصوصی و بالعکس با سهولت فراوان به گردش درمیآمدند. افزون بر آنها 150 خانواده دیگر نیز وجود داشتند که از اهمیت ملی برخوردار نبودند لیکن اهمیت بسیار چشمگیری داشتند.
[4]. ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمۀ فرشته سرلک، تهران، گفتار، 1371.
[5]. جیمز میل، همان، ص153.
[6]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، همان، ص502.
[7]. غلامرضا نجاتی، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، تهران، مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا، 1387، ص 119-220؛ مسعود بهنود، از سید ضیا تا بختیار، تهران، جاویدان،1377، ص495.
[8]. فرح پهلوی، دختر یتیم، بهکوشش احمد پیرانی، تهران، بهآفرین، 1387، ج2، ص311.
[9]. همان.
[10] . امیراسدالله علم،گفتگوی من با شـاه، خاطرات محرمانه امیراسدالله علم، همان، ج1، ص122.
ر. ک. «جهاد تبیین»، سیامک باقری