جریان حضور عایشه در جنگ بنی المصطلق
س:جریان حضور عایشه در جنگ بنی المصطلق را به چه بوده؟
ج: هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواست سفر كند ميان زنان خود قرعه مى زد و هركدام قرعه به نامش اصابت مى كرد او را با خود همراه مى برد، در غزوه بنى مصطلق نيز قرعه به نام عايشه اصابت كرد و او را با خود همراه برد، در اين گونه سفرها زنان را در ميان كجاوه بر پشت شتر مى نشاندند، سپس مهار شتر را مى گرفتند و به راه مى افتادند. در مراجعت از غزوه بنى مصطلق ، رسول خدا نزديك مدينه رسيد و در منزلى فرود آمد و پاسى از شب را گذراند، سپس بانگ رحيل داده شد و مردم به راه افتادند.
عايشه مى گويد: براى حاجتى بيرون رفته بودم و بى آن كه توجه كنم گردنبندم گسيخته ، به اردوگاه بازگشتم زمانى به فكر آن افتادم كه مردم در حال رفتن بودند، پس به همان جا كه رفته بودم بازگشتم و آن را يافتم مردانى كه شترم را سرپرستى مى كردند به گمان اينكه من در كجاوه نشسته ام به راه افتادند و من هنگامى كه به اردوگاه رسيدم همه رفته بودند، ناگزير در آن جا ماندم و يقين داشتم كه در جستجوى من برخواهند گشت .
عايشه مى گويد: به خدا قسم در همان حالى كه دراز كشيده بودم ، صفوان بن معطل سلمى كه براى كارى از همراهى از لشكر بازمانده بود بر من گذر كرد، چون مرا ديد شناخت و در شگفت ماند، گفت : خداى تو را رحمت كند، چرا عقب مانده اى ؟ پاسخ ندادم ، سپس شترى را نزديك آورد و گفت : سوار شو، سوار شدم ، مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد، اما به آنها نرسيديم ، تا بامداد كه اردو در منزل ديگر فرود آمد و ما هم به همان وضعى كه داشتيم رسيديم ، دروغگويان زبان به بهتان گشودند و اردوى اسلام متشنج شد، اما من به خدا قسم بي خبر بودم و چون به مدينه رسيديم ، سخت بيمار شدم و با آن كه رسول خدا و پدر و مادرم از بهتانى كه زده بودند، با خبر بودند به من چيزى نمى گفتند، اما فهميدم كه رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و در اين بيمارى عنايتى نشان نمى دهد، پس به خانه مادرم رفتم و پس از بيست روز بهبود يافتم و بكلى از ماجرا بي خبر بودم تا آن كه شبى با ام مسطح براى حاجتى بيرون آمدم، او گفت : اى دختر ابى بكر! مگر خبر ندارى ؟ گفتم چه خبر؟ پس قصه بهتان را براى من بيان داشت .
عايشه مى گويد: به خدا قسم ، ديگر نتوانستم به دنبال كارى كه داشتم بروم و بازگشتم ، چنان مى گريستم كه مى خواست جگرم بشكافد، پس رسول خدا نزد من آمد و گفت : اى عايشه ! تو را بشارت باد كه خدا بي گناهى تو را نازل كرد، گفتم : خدا را شكر[1] آن گاه رسول خدا بيرون رفت و براى مردم خطبه خواند و آيات نازل شده [2]را بر آنان تلاوت فرمود و سپس دستور داد تا مسطح و حسان بن ثابت و حمنه دختر جحش را كه صريحا بهتان زده بودند، حد زدند.