جنگ بدر کبری
س: جنگ بدر کبری چگونه بود؟
ج: قريش با تجهيزات كامل همچنان به طرف بدر پيش مى رفتند تا در عدوه قصوا كه دورتر از مدينه بود در پشت تپه اى به نام عقنقل فرود آمدند و چاههاى بدر در عدوه دنيا كه نزديكتر به مدينه بود، قرار داشت . در همان شب بارانى رسيد كه زمين شنزار را زير پاى قريش غير قابل عبور ساخت ، رسول خدا پيشدستى كرد و در كنار نزديكترين چاه بدر فرود آمد، حباب بن منذر گفت : اى رسول خدا! آيا خدا فرموده است كه اين جا منزل كنيم ؟ رسول خدا گفت : نه امرى در كار نيست ، بايد طبق تدبير و سياست جنگ رفتار كند، سپس بنا به پيشنهاد حباب سپاه اسلام در كنار نزديكترين چاه به دشمن فرود آمد. سعد بن معاذ نيز با اجازه رسول خدا سايبانى براى آن حضرت بساخت .
بامداد روز جنگ ، مردان قريش از پشت تپه عقنقل برآمدند و در مقابل مسلمين آماده جنگ شدند كه رسول خدا گفت : خدايا! اين قبيله قريش است كه با ناز و تبختر خويش روى آورده است و با تو دشمنى مى كند و پيغمبرت را دروغگو مى شمارد. خدايا! خواستار نصرتى هستم كه خود وعده كرده اى ، خدايا! در همين صبح امروز نابودشان ساز.
رسول خدا خود چوبى به دست داشت و صفهاى سپاهيان اسلام را منظم مى ساخت در اين هنگام سواد بن غزيه را از صف جلوتر ديد و چوب را به شكم وى زد كه در جاى خود راست بايستد. سواد گفت : اى رسول خدا! مرا به درد آوردى با آن كه خدا تو را به حق و عدالت فرستاده است ، پس مرا اذن قصاص ده . رسول خدا شكم خود را برهنه ساخت و گفت : بيا قصاص كن . سواد شكم رسول خدا را بوسيد و رسول خدا درباره وى دعاى خير كرد.
رسول خدا پس از منظم ساختن صفوف خطبه اى ايراد كرد كه متن آن را مورخان نقل كرده اند[1] سپس به سوى سايبان خود رفت و به دعا و انابه پرداخت .
قريش ، عمير بن وهب را براى بازديد لشكر اسلام فرستاد خبر آورد كه 300 مرد، اندكى بيش يا كم اند و خطاب به قريش ، گفت : اى گروه قريش ! شترانى ديدم كه بارشان مرگ است سپاهى ديدم كه جز شمشيرهاى خود وسيله دفاعى و پناهى ندارند به خدا قسم تصور نمى كنم مردى از ايشان بى آن كه مردى از شما را بكشد كشته شود اكنون ببينيد نظر شما چيست ؟
حكيم بن حزام نيز نزد عتبه آمد و گفت تو سرور و بزرگ قريشى ، حرف تو را مى شنوند، اگر مى خواهى نام نيكت تا آخر روزگار در ميان قريش بماند، امر ديه عمرو بن حضرمى را بر عهده بگير، تا آتش جنگ خاموش شود. عتبه گفت : پذيرفتم .
عتبة بن ربيعه پس از پيشنهاد حكيم بن حزام برخاست و سخنرانى كرد و گفت : اى گروه قريش ! شما از جنگ با محمد و يارانش طرفى نمى بنديد، پس بياييد و بازگرديد و محمد را با ساير عرب واگذاريد.
ابوجهل پس از شنيدن پيام عتبه گفت : به خدا قسم باز نمى گرديم تا خدا ميان ما و محمد حكم كند، عتبه هم نظرش غير از آن است كه اظهار مى دارد، او ديده است كه پسرش با محمد و يارانش همراه است ، از كشته شدن وى بيم دارد. در اين هنگام عامر بن حضرمى به اغواى ابوجهل در ميان سپاه قريش برخاست و داد زد و آنان را جنگ برانگيخت .
اءسود بن عبدالاءسد مخزومى نخستين مردى بدخو و گستاخ بود كه پيش تاخت و حمزة بن عبدالمطلب در مقابل وى بيرون شد و با شمشير خود پاى او را از نصف ساق بينداخت و او همچنان مى خزيد تا به درون حوض بيافتاد و حمزه در همان حوض او را كشت .
عتبة بن ربيعه و برادرش شيبه و پسرش وليد از لشكر قريش پيش تاختند، سه تن از جوانان انصار: عوف و معوذ پسران حارث و نيز عبدالله بن رواحه در برابرشان به نبرد بيرون شدند، اما همين كه خود را معرفى كردند، جنگجويان قريش گفتند: ما با شما نمى جنگيم ، رسول خدا عبيدة بن حارث و حمزه و على عليه السلام را در مقابل آن سه نفر فرستاد و ايشان آنان را از پاى درآوردند.
پس از نبردى تن به تن ، دو سپاه به جان هم افتادند، در اين گيرودار مهجع نخستين شهيد بدر و سپس حارث بن سراقه با تير دشمن به شهادت رسيدند. رسول خدا از زير سايبان بيرون آمد و مسلمين را به جهاد تشويق كرد، آنگاه عمير بن حمام و عوف بن حارث شمشيرهاى خود را گرفتند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند. رسول خدا مشتى ريگ برداشت و گفت : خدايا! دلهاشان را بترسان و پاهاشان را بلرزان و آنگاه ريگها را به سوى قريش پاشاند و ياران خود را فرمود تا سخت حمله كنند، در اين موقع شكست دشمن آشكار گشت و گردنگشان قريش كشته و يا اسير شدند.
ابن اسحاق و واقدى مى نويسند: رسول خدا در زير سايبان به سر مى برد و سعد بن معاذ با چند نفر از انصار، بر در سايبان نگهبانى مى دادند، اما روايتى كه مسند احمد[2] و طبقات [3] از على عليه السلام نقل شده بر خلاف اين است .
على عليه السلام مى گويد: چون روز بدر فرارسيد، رسول خدا پيشاپيش ما قرار داشت و او از ما به دشمن نزديكتر بود و از همه بيشتر تلاش مى كرد.[4] در نهج البلاغه آمده است : هرگاه كار جنگ به سختى مى كشيد، ما به رسول خدا پناه مى برديم و هنچ كس از ما به دشمن نزديكتر از او نبود.[5]