دختران فرار
«فریب»، نخستین گذرگاه مسیری است که دخترِ گریخته از بند خانه و خانواده باید از آن بگذرد. فریب خوردگی آغاز راهی است که انتخاب شده و پس از خود، پیامدهای دیگر را به همراه می آورد. رها شدن در خیابان های بی برگشت، محروم ماندن از سرپناهی امن و خوراکی که همیشه آماده بوده است، دختر گرسنه و خسته را به فکر چاره می اندازد؛ چاره ای از سرِ ناچاری. انحراف، ابتدایی ترین راهِ رسیدن به پول برای سیر کردن شکمی است که ایمان نمی شناسد. گرسنگی و آوارگی در کوچه پس کوچه های شهری غریب، به دختر می آموزد که باید از همه چیز بگذرد؛ حتی از شرم، ایمان و آبرو. البته این همه گذشتن، چندان ساده و آسان نیست. پیش از آن باید تمرینِ گدایی کرد؛ گداییِ متجددانه ای که زنان و دختران نوجوان باید در ایستادن های خستگی ناپذیر خود در کنار خیابان بیاموزند، و خیلی
زود می آموزند.
در به رهن سپردن تن، هزینه های گزافی به هرز می رود. «بیماری»، نخستین تاوان معاوضه جسم و پول است؛ بیماری های درمان ناپذیری که این روزها در شهر و دیار ما جان بسیاری را می گیرد. پس از بروز علایم اولیه بیماری، بازار کساد می شود. باید دکان دیگری بنا کرد؛ دکانی که دیوارهایش در آغاز بر سرِ صاحب دکان ویران می شود.
خرید و فروش مواد مخدر، دومین راه امرار معاش دختر فراری است. فروختن و خریدن ماده فریبنده ای که هم مُسکّن خوبی است و هم سرمایه ای پُر سود، دختر را وسوسه می کند تا آن را مزه مزه کند. دست کم مرهم و مُسکّنی برای روزهای بی سرانجام دربه دری و ویرانی است. بدین ترتیب دیوارهای دیگری نیز فرو می ریزد؛ دیوارهایی از جنسِ زیبایی، سلامت و غرور. اعتیاد، ضرورت گدایی را بیشتر می کند اما از آنجا که لوازم ضروری آن نوع گدایی، آب و رنگ ظاهری و سلامت نسبی است، دخترک که حالا زنی خیابانی و معتاد و به تعبیر کارشناسانِ جدید «زنی ویژه» است، دست خالی می ماند.
به عضویت در آمدن در خانه های فساد و رفتن تا اعماق سیاهِ مرداب، همه راههای برگشت را به بن بست بدل می کند. معمولاً دختران در نیمه راه آرزوی بازگشتن به خانه های نه چندان امن و امان پدری را بر سرگردانی در خیابان هایی که به دهان های گشوده گرگ ها شباهت دارد، ترجیح می دهند. اما از آنجا که یقین دارند از بازگشت آنها به خانه استقبال نمی شود، این میل و آرزوی هرازگاه را به دست فراموشی بزرگ تری می سپارند که به «مرگ» شباهت بسیار دارد.
دختران گریخته، راههای بسیاری را می آزمایند تا بتوانند در ازدحام این شهر شلوغ دوام بیاورند. پوشیدن لباس های پسرانه، کوتاه کردن گیسوانی که روزی بافته های روبان زده اش سرمایه افتخارانگیز کودکِ بازیگوش بود، راهی است برای گول زدن چشم های حریصی که بی شرمانه اندام دخترانه را می کاوند. اما این امنیت تصنعی نیز چندان نمی پاید. با فاش شدن راز جنسیت واقعی، مشکلات دوچندان می شود.
در واقع جاده خوش چشم اندازی که دختر در آغاز برگزیده بود، به یک مقصد منتهی می شود و آن دره های مخوف و عمیق مرگیِ مفتضحانه است.
ای کاش می شد از راههای دیگری جز نصیحت های تکراری بی ثمر، دختران افسرده و دلزده از خانه را راهنمایی کرد. همه آنچه به عنوان نصیحت و پند و اندرز در روزنامه ها و کتاب ها می نویسند، فقط «نصیحت» است؛ واژه ای که نوجوانان همچون اسبی مهار ناشده از آن می رَمَند. ای کاش «چاره»های تازه ای برای بالا بردن سطح آگاهی، تحمل و شکیبایی عاقلانه دخترانی که احساس «بیچارگی» می کنند، اختراع شود. ای کاش خانه، پناهگاه ناامنی نباشد، ای کاش … .