دين برای اصلاح ایمان و اعتقادات انسان است نه عهده دار امور سیاسی !
گفته میشود دین حقیقتی مرتبط به ایمان و اعتقادات است در حالی که سیاست ناظر به تدبیر جامعه میباشد. ایمان و اعتقادات قلبی، چه ارتباطی به اداره نظام مند و عرفی جامعه دارد؟
پاسخ:
در واقع این شبهه ادعا میکند که محدوده دین، عقاید انسانهاست ولی عرصه دخالت سیاست اجتماع است و ادارۀ حکومت به عقل انسانها واگذار شده و نمیتوان با اعتقادات و احساسات، به سراغ سیاستی رفت که حوزۀ عملِ آن، ادارۀ نظامند جامعه است.
همانطور که مشاهده میشود این شبهه، ناظر به مسئلۀ جدایی دین از سیاست است نه تضاد دین با سیاست. در پاسخ این شبهه باید به مسئلۀ دین اشاره کرد. به عبارت دیگر فعلاً میپذیریم که سیاست، منحصر در ادارۀ عقلائی یک جامعه است[1] و به سنخ سیاست و اینکه چه هدفی را دنبال میکند کاری نداریم، بلکه بر خودِ دین تمرکز میکنیم تا مشخص شود این ادعا که حوزۀ دین، مختص به ایمان و اعتقادات قلبی است ادعای درستی است یا خیر؟
- در مورد مسیحیت، این ادعا درست است. مسیحیت شریعت مستقلی ندارد و بر اعتقادات و احساسات درونی و مسائل اخلاقی تمرکز میکند. درنتیجه اگر سیاست را منحصر در ادارۀ عقلائی جامعه بدانیم و به همین حد از تعریف سیاست اکتفا کنیم طبیعی است که سیاست، نمیتواند از مسیحیت، استفاده کند. اما در مورد دین اسلام وضعیت فرق میکند. اسلام، دینی است که سه عرصۀ باورها و گرایشات و رفتارها را در کنار هم پوشش میدهد و بر همین اساس، عقائد، اخلاق و فقه را ارائه میکند تا پاسخگوی این سه عرصه باشد. در حوزۀ رفتارها، هم به رفتارهای فردی عنایت دارد و هم به رفتارهای جمعی و اجتماعی. به عبارت دیگر، هم توصیههای فقهی برای فرد دارد و هم توصیههای فقهی برای جامعه. لذا احکام فقهی اسلام، ناظر به عرصۀ ادارۀ عمومی جامعه هم هست. حتی احکام اجتماعی اسلام به مراتب بیش از احکام فردی است و به تعبیر امام خمینی «نسبت اجتماعیات قرآن با آيات عبادیِ آن از نسبت صد به یک هم بیشتر است و از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همۀ احکام اسلام را در بر دارد سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان به پروردگار است، مقداری هم از احکام مربوطه به اخلاقیات است، بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.»[2]
مسائلی همچون کفر به طاغوت، ظلمستیزی، استقلال کامل و همهجانبه، جهاد با کفارِ معاند، صلحگرایی و همزیستی مسالمتآمیز، کیفیت رفتار با اقلیتهای دینی در جامعۀ اسلامی، کیفیت تعامل با دشمن، دفاع از مستضعفین و… همه و همه احکامی هستند که در خود قرآن مورد تأکید و توصیه واقع شدهاند.[3]
اگر دین اسلام هیچ ورودی به عرصههای اجتماعی نداشت میتوانستیم بگوییم سیاست در یک جامعۀ اسلامی، فقط و فقط ادارۀ عقلائی آن جامعه است. اما وقتی با دینی مواجه هستیم که در صدد تنظیم روابط اجتماعی از خانواده تا سطح کلان جامعه میباشد و برای آنها دستورالعمل دارد و علاوه بر آن، مناسباتِ خاصی را برای رفتار با جوامع و ادیان دیگر توصیه میکند آیا میتوان گفت در این جامعه، دین نباید وارد سیاست شود؟ اگر یک جامعه، اسلامی است سیاستِ آن جامعه هم حتی در این تعریفِ حداقلی ـ یعنی اداره عقلائی جامعه ـ باید از دستورات دین پیروی کند؛ یعنی باید با در نظر گرفتن توصیههای دین، سعی در ادارۀ عقلائیِ جامعۀ اسلامی داشته باشد. حتی میتوان گفت اگر سیاست در یک جامعۀ اسلامی که مردم آن جامعه، دنبال تحقق دین اسلام هستند از دین فاصله بگیرد و به دستورالعملهای اجتماعی دین، توجهی نکند، آنچه به اسم ادارۀ جامعه انجام میدهد غیر عقلائی است؛ زیرا مطالباتِ مردمِ این جامعۀ دینی را مد نظر قرار نمیدهد و چنین شیوهای، فاصله گرفتن از عقلانیت در عرصۀ سیاسی و ادارۀ جامعه است.
- توجه شود که در پاسخ به این شبهه، به خودِ سیاست و معنای آن بیتوجه بودیم؛ بدین معنی که اصل تعریفی که از سیاست در متن شبهه ارائه شده بود را پذیرفتیم و فقط با توضیح دین و اینکه اسلام چگونه دینی است سعی کردیم به این شبهه پاسخ دهیم. ولی اگر به سراغ خود سیاست بیاییم و آن را تعریف کنیم و به این نتیجه برسیم که سیاست، علمی است معطوف به تأمین سعادت انسانها، در این صورت با یک سؤال جدی مواجه خواهیم شد و آن اینکه، معنای سعادت چیست و اصلا سعادت انسانها چگونه تأمین میشود؟ در اینجا نیز پای دین به میان میآید؛ زیرا دین، تعریف خاصی از سعادت دارد. حال اگر به سراغ اسلام برویم خواهیم دید که هم سعادتِ انسان را تعریف میکند و هم راه رسیدن به این سعادت در سطح فرد و جامعه را مشخص مینماید. به عنوان نمونه از نظر حضرت امام دین اسلام برنامۀ الهی جامع سعادت دنیوی و اخروی کلیۀ افراد بشر در حوزۀ حیات اجتماعی و خصوصی آنهاست:
اسلام مکتبی است که برخلاف مکتبهای غیرتوحیدی، در تمام شئون فردی و اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی ونظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادی و معنوی نقش دارد فروگذار ننموده است و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است.[4]
[1]. عباسعلی عمید زنجانی، «نسبت دین و سیاست»، قبسات 1، ش 1، 1375، ص 70.
[2]. سيد روحالله موسوی خمینی، ولایت فقیه، تهران، مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينی، 1392، ص 11.
[3]. عبداللّه حاجیصادقی، فلسفه و نظام سیاسی در اسلام، همان، ص 80-124.
[4]. سيد روحالله موسوی خمینی، صحیفۀ امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، ج 21، ص 402.
برگرفته از سلسله کتاب های جهاد تبیین، ج 8، تلازم دین و سیاست و پاسخ به شبهات آن، ص 27-23