دین مختص ارتباط با خداست سیاست مختص ارتباط با جامعه !
برخی بر این باورند که دین، یک امر شخصی است و ناظر به عرصۀ خصوصی است؛ در حالی که حوزۀ نفوذ سیاست، عرصۀ عمومی است. به عبارت دیگر، دین ناظر به تنظیم روابط فرد با خداوند متعال است و به حوزۀ عبادات مربوط میشود این در حالی است که سیاست، به عرصۀ عمومی و تنظیم روابط گسترده جامعه میپردازد.
تقریباً از آنچه قبلاً گذشت جواب این شبهه هم مشخص میشود. وجود احکام اجتماعی در اسلام قطعی است. حتی بسیاری از احکام اجتماعی اسلام، از نوع عبادات است مانند جهاد و نماز جمعه و نماز عید فطر و عید قربان و… لذا اینکه اسلام مختص به عرصۀ خصوصی و فردی است، غیرقابل پذیرش است. اما نکتۀ مهم در خود سیاست است. باید دید این نکته که سیاست مختص عرصۀ عمومی است از منظر اسلام قابل قبول است یا خیر؟ و اصلاً منشأ این تفکیک بین عرصۀ عمومی و خصوصی کجاست؟ این تفکیک دو منشأ دارد: «تلقی غرب از دین» و «تلقی یونانی از سیاست».
تلقی غرب و اسلام از دین متفاوت است. بدیهی است که داوری در امر ارتباط دین و سیاست نیز مختلف خواهد بود.[1] ویلسون میگوید:
مادام که دین را به نحوی جوهری به عنوان باورها، رویکردها، تلقیها، فعالیتها، نهادها و ساختارهایی بدانیم که به امر ماورای طبیعی یا ماورای طبیعت مربوط است ارزیابی حد نقصان یا زوال اهمیت دین در کارکرد جامعه ممکن خواهد بود، ولی برخی از جامعهشناسان، دین را بنابر مبانی کارکردی تعریف کردهاند. یعنی آن را هر مجموعهای از باورها اندیشهها و فعالیتهایی دانستهاند که کارکردهای اجتماعی معینی دارد.[2]
میتوان گفت: دین در تلقی رایج غربیها یک نظام اعتقادی و شناختی نیست، بلکه مسئلهای است که حتی میتواند تابع سلیقه، ذوق و احساس شخصی افراد باشد. حتی برخی آن را در قالب یک سری نماد تقلیل میدهند و معتقدند ادیان، یک مجموعه نماد دارند که با مناسک و جشنهای دینی پیوند داشته و از سوی اجتماع مؤمنان اجرا میشود.[3] این تعریف از دین، کاملاً متأثر از دیدگاه جامعهشناسانه به امور انسانی است. در این دیدگاهها، آنچه در جوامع انسانی مشاهده میشود به عنوان پدیدههایی شناسایی میشود که محصول انسان بوده و برای برآورده شدن نیازهایی خاص تولید شده است. لذا دین در کنار آیینهای دیگر و یا حتی تکنولوژی از منظر کارکردی که در جوامع دارند تحلیل میشود و در همین فضاست که بشر از دین مطالبه میکند و انتظارات خود را از این مقوله اجتماعی، طلب میکند.
این در حالی است که از دیدگاه اسلام، دین مجموعۀ به هم پیوستهای از باورها و اندیشههای برگرفته از وحی الهی در رابطه با جهان، انسان و جهان پس از مرگ است که هدف آن هدایت انسان به سوی روش بهتر زیستن و کاملتر شدن است. علامه جعفری معتقد است:
هر حقیقت و پدیدهای که برای تنظیم و اصلاح حیات انسانی در ارتباط چهارگانه (ارتباط انسان با خویشتن، ارتباط انسان باخدا، ارتباط انسان با جهان هستی و ارتباط انسان با هم نوع خویش) قابل بهرهبرداری باشد، از دیدگاه اسلام جزء دین محسوب میشود.[4]
طبیعی است که تعریف غرب از دین و تعریف اسلام از دین، تا چه حد میتواند در اعتقاد به جدایی عرصههای این دو، مؤثر واقع شود.
به احتمال زیاد، این ذهنیت که سیاست مختص عرصۀ عمومی است، از اندیشۀ سیاسی فلاسفۀ یونانی مانند ارسطو نشئت گرفته باشد. ارسطو، حکمت را به دو بخش نظری و عملی تقسیم میکرد و برای حکمت عملی سه عرصه در نظر میگرفت:
ـ آنچه متعلق به حوزۀ فردی بود را اخلاق نامید؛
ـ آنچه متعلق به حوزۀ خانواده بود تدبیر منزل نامید؛
ـ علمِ متعلق به حوزۀ اجتماعی و مدنی را سیاست خواند.
به اعتقاد ارسطو، انسان، ذاتاً سیاسی است و به همین دلیل، غایت او، زیستن در مدینه است و لذا انسانی که از روی طبع و نه بر اثر تصادف، در مدینه و جامعه زندگی نمیکند یا دیو است یا فرشته.[5] ارسطو معتقد است وظیفۀ سیاست، به سعادت رساندن انسان است و به همین جهت، سیاست را ذیل اخلاق میآورد. اما این سعادت فقط در مدینه یا شهر محقق میشود و این یعنی آنچه در نظر ارسطو اهمیت دارد ارتباط عمیق سیاست با عرصۀ عمومی است.
لئو اشتراوس در کتاب شهر و انسان توضیح میدهد که موضوع فلسفۀ سیاسی کلاسیک در یونان، نسبت میان شهر و انسان است.[6] لذا برخی معتقدند با وجود یک فرد، سیاست شکل نمیگیرد. رابینسون کروزوئه به مثابه انسانی تنها در یک جزیره ممکن است بتواند اقتصادی ساده به وجود بیاورد اما نمیتواند به سیاست بپردازد. بنابراین سیاست با بودنِ فرد دوم آغاز میشود.[7]
این دیدگاه، سیاست را از منظر «تحقق و اجرای سیاست آن»، به عنوان یک فعل یا کنش مینگرد؛ زیرا إعمالکردنِ چیزی، منوط به وجود فرد دوم است و شهر، همان حوزهای است که سیاست قابلیت إعمال مییابد و اینجاست که امر سیاسی تبدیل به امر مدنی میشود و ظهور آن در گرو زیست اجتماعی است. سیاست از منظر یونانیان و نیز ارسطو، حوزۀ مربوط به شهر یا حوزۀ عمومی است؛ شهر هم شامل جامعه است و هم شامل دولت؛ بنابراین از حیطۀ زندگی شخصی جدا خواهد شد.
این تصویر از سیاست، متفاوت با تصویری است که متفکران مسلمان از آن دارند. از نظر ایشان، سیاست شامل رفتارهای فردی نیز میشود. به بیان دیگر، سیاست نزد یونانیان، صرفاً متعلق به حوزۀ عمومی در نظر گرفته شده ولی برداشت مسلمین از آن، امری متعلق به حوزۀ فردی و عمومی است. البته منظور از حوزۀ عمومی، حوزۀ تحقق امر عمومی یا به عبارت بهتر حوزۀ اجتماعی است. لذا حوزۀ عمومی، مقابل حوزۀ خصوصی قرار نمیگیرد بلکه آنچه مقابل حوزۀ عمومی به معنای حوزۀ تحقق امر عمومی یا حوزۀ اجتماعی قرار میگیرد تفاوت حوزۀ خصوصی از حوزۀ فردی روشن است. تفاوت حضور سیاست در حوزۀ فردی و اجتماعی در اینجاست که سیاست در حوزۀ فردی تابع اختیار فردی است و میتواند محقق نشود ولی سیاستِ حوزۀ اجتماعی، حیطه امر عمومی و اجتماعی است. این تصویرِ فراگیر از سیاست در نزد متفکران مسلمان، به خاطر لحاظ عنصر هدایت در سیاست است و چون هدایت هم شامل حوزۀ فردی میشود و هم شامل حوزۀ عمومی، لذا سیاست این دو حوزه را در برمیگیرد. البته این سیاست در سطح فرد، سیاست نفس است و در سطح اجتماعی، با قید مدنی متمایز گشته است. لذا وقتی فارابی میخواهد سیاست عامه بنویسد عنوان السیاسة المدنیه را انتخاب میکند.
در مفهوم یونانیِ سیاست، محدودۀ سیاست، شهر است و اگر سخن از هدایت و سعادت به میان میآید آن را باید در شهر جُست؛ اما حدود سیاست در اندیشه مسلمین، شهر نیست؛ بلکه تا سطح نفس نیز گسترش مییابد. البته سیاست نفس به معنای از میان رفتن مرز حوزۀ خصوصی و عمومی نیست؛ سیاست نفس در گرو تهذیب فردی است و در این سطح، امر سیاسی چیزی جز امر اخلاقی نخواهد بود؛ اما در سطح اجتماعی، امر سیاسی بدل به امر عمومی خواهد شد؛ با این تفاوت که ارتباط خود را با سیاست نفس قطع نکرده است. به عبارت دیگر، سیاست مدنی در اسلام، ملتزم فراهم کردن شرایط فردیِ تحصیل سعادت نیز هست. سعادت مدنی تنها در صورتی محقق خواهد شد که نخست، نفوس اعضای مدینه، سیاست شده باشند.[8]
با توجه به توضیحات فوق مشخص میشود که منشأ تفکیک بین حوزۀ خصوصی و حوزۀ عمومی در ارتباط بین دین و سیاست کجاست. دیدگاه یونانی به سیاست، آن را مختص به شهر کرد و تصویر غربی از دین، آن را به حوزۀ خصوصی محدود کرد. این در حالی است که از نظر اسلام و متفکران مسلمان، این تلقی از سیاست و دین، اشتباه است. نه سیاست، منقطع از حوزۀ فردی است و نه دین، مختص حوزۀ خصوصی.
[1]. محمدتقی سبحانینیا، «پیوند دین و سیاست از منظر امام خمینی»، دسترسى در: http://www.imam-khomeini.ir/fa/n120145.
[2]. میرچا الیاده، فرهنگ و دین؛ مقالۀ جداانگاری دین و دنیا، ترجمۀ مرتضى اسعدی، تهران، طرح نو، 1374، ص 126.
[3]. آنتونی گیدنز، جامعهشناسی، ترجمۀ منوچهر صبوری، تهران، نی، 1379، ص 128.
[4]. محمدتقی جعفری، «تحلیل و بررسی سکولاریسم: حذف دین از زندگی دنیوی بشر (1)»، قبسات 1، ش 1، 1375، ص 66.
[5]. ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمۀ ابوالقاسم پورحسنی، تهران، دانشگاه تهران، 1381، ص 6.
[6]. لئو اشتراوس، شهر و انسان، ترجمۀ رسول نمازی، تهران، آگه، 1392، ص 18.
[7]. اندرو هیوود، سیاست، ترجمۀ عبدالرحمن عالم، تهران، نی، 1389، ص 8.
[8]. مهدی فدایی مهربانی، همان، ص 36-42.