رابطه بین فقه و فرهنگ
رابطه بین فقه و فرهنگ چیست ؟
فرهنگ را می توان مشتمل بر سه نظام کلی دانست 1- نظام باورها و اعتقادات 2- نظام ارزش و گرایش 3- نظام رفتار و کردار ؛ اسلام و تمدن اسلامی یک نظام کامل و فوق تصور بشری است که سه نطام یاد شده زیر نظام های آن را تشکیل می دهند، هریک ازایننظامات در رفتار افراد جامعه ظهور و بروز می یابند و تمام اعمال و رفتار فردی بشر در نظام جامع دین اسلام از احکام ویژه ای برخوردار است .
بنابراین نظام فرهنگی جامعه رابطه زیادی با فقه دارد و نتیجه تعامل فقه و فرهنگ تنظیم روابط بین انسان ها با همدیگر و عالم هستی و خالق هستی است
جايگاه فرهنگ در جغرافياي تمدن از چنان رفیع است كه اگر تمدني نتواند توليد فرهنگي داشته و فرهنگ اصيل خود را حفظ نمايد، هستي و چيستي خود را در معرض نيستي و فنا قرار داده است. در تمدن اسلامي، يكي از مهم ترين عواملي كه تاكنون توانسته است هويت مستقل فرهنگي به آن بدهد، فقه و قوانين فقهي است. اگر تعريف فرهنگ به «شيوه و روش زندگي» را قبول كنيم، آن گاه نسبت وثيق فرهنگ و فقه هويدا خواهد شد. چه اينكه فقه اسلامي، از ابتدا تا انتها و از طهارت تا ديات، آموزگار شيوه زندگي است. به دليل اينكه تعاليم فقه، نسبت به نحوه برخورد با ديگران، رعايت نظم و انضباط، رعايت حقوق ديگران، داد و ستد، آداب معاشرت، ازدواج و طلاق، هم نوع گرايي، سياست، حكومت، مديريت، تدبير منزل، نظافت، بهداشت، علم و صنعت و… مطالب فراواني دارد. فقه اسلامي، در تمامي زمينه هاي طهارات، عبادات، سياسات، اجتماعيات، تجارات، حقوق (حدود، ديات، قصاص، تعزيرات، شهادت، وصيت، ارث، قرض، دين، تعاون، احسان، اتفاق) و تمامي احكام و مسائل امور زندگي و شيوه هاي برخورد اجتماعي، دستورات و آئين نامه هاي خاص خود را داراست. براساس پذيرش تعريف پيشين براي فرهنگ، فرهنگ اسلامي عبارت است از «شيوه زندگي مستخرج از متون ديني به واسطه علم فقه». به عبارت ديگر احكام و قوانيني كه به واسطه علم فقه از متون ديني استنباط مي شود، عاملي شده تا جامعه و تمدن اسلامي شيوه زندگي مستقل را دارا و از فرهنگي پويا برخوردار باشد.
فقه و سطوح مختلف فرهنگ
پس از تبيين نسبت فقه و فرهنگ، اينك لازم است تا سطوح و انواع مختلف فرهنگ از يكديگر متمايز شده و تاثير فقه بر هر يك از اين بخش ها مورد بررسي قرار گيرد.
براي فرهنگ تقسيمات مختلفي ارائه شده است. از جمله اين تقسيمات، تفكيك سطوح يا انواع فرهنگ به دو بخش است: 1- فرهنگ عمومي؛ 2- فرهنگ تخصصي.
الف: فرهنگ عمومي و فقه
فرهنگ عمومي به معناي مجموعه نيازهاي فرهنگي است كه آحاد جامعه با آن روبرو بوده و مبتلا به آن مي باشند. آداب و معاشرات، مراعات حقوق ديگران، نظم، وجدان كاري، انضباط اجتماعي و مسايلي از اين قبيل دراين مجموعه مي گنجد. مروري بر عناوين ابواب و احكام فقه موجود، تاثير بي بديل فقه بر عرصه فرهنگ عمومي را قطعي مي سازد. معارف فقهي، چه به صورت غيرمستقيم از طريق تقويت ايمان، تقوا و يقين براي آحاد جامعه و چه به صورت مستقيم از طريق تعيين رويه معاشرت و برخورد با ديگران و مسائل و حوادث پيراموني زندگي، توان ساختن فرهنگ عمومي جامع و نوراني را فراهم نموده است.
ب) فرهنگ تخصصي و فقه
پس از فرهنگ عمومي، سطح دوم فرهنگ را فرهنگ تخصصي جامعه تشكيل مي دهد. فرهنگ تخصصي عبارت است از ارتكازات و پذيرش هاي اجتماعي كه برخلاف فرهنگ عمومي، محدود به معدودي از افراد جامعه است كه داراي سطح تحصيلات و سواد بالاتري مي باشند. اطلاعات تخصصي، اطلاعاتي است كه هم افراد كمتري به آن محتاجند و هم افراد محدودتري به آن امكان دسترسي دارند. مجموعه اطلاعات تخصصي بر روي هم رفته، فرهنگ تخصصي جامعه را تشكيل مي دهد و در مجموع امكان پاسخگويي به مشكلات و معضلات و ناهنجاري هاي پيچيده تر جامعه را فراهم مي سازد. تاثير فقه در فرهنگ تخصصي به واسطه علم صورت مي پذيرد. بدين معنا كه آنچه فرهنگ تخصصي را مي سازد علم است و به اصطلاح علم، فرهنگ ساز است، زيرا ارتكاز مي آفريند و معيار ارزش گذاري و تعيين هنجار و ناهنجار در جامعه قرار مي گيرد. با اين حساب بررسي نسبت فقه و فرهنگ تخصصي، نيازمند تبيين نسبت فقه و علم مي باشد. نسبت علم و فقه در چند سطح قابل ارائه و بررسي است.
در يك نگاه تاثير فقه در علم، از طريق ترغيب به علم اندوزي و توصيه براي كسب و نشر علم به وجود مي آيد. از نظر فقه اسلامي، براي فراگيرنده علم و پيشه، هيچ گونه محدوديت زماني و مكاني قابل تصور نيست و قلمرو موضوعي وجوب تعلم نيز مختص به دانش ها و پيشه هاي ديني نيست، بلكه هر دانش و پيشه اي كه حفظ نظام جامعه مسلمان نبر آن متوقف باشد، از باب وجود حفظ نظام، واجب مي باشد.
با نگاهي ديگر، شايد بتوان تاثيرگذاري فقه بر علم را از زاويه جامعه شناسي علم به دست آورد. از زاويه جامعه شناسي علم، فقه از طريق بايد و نبايدها و نيز حدود و شعور و شيوه اي كه براي زندگي آدمي ارائه مي دهد، در اهداف، انگيزه ها و مقاصد انديشمندان و دانش وران مسلمان، تصرف نموده، مي تواند در تعيين سرنوشت علم اثر بگذارد. به عبارت ديگر توليد علم از انگيزه ها و نيازهايي پيروي مي كند كه اگر آنها را با يكديگر پيوند بزنيم، نظام انگيزه ها و نيازمندي ها مقابل ما قرار خواهند گرفت. از طرف ديگر منشأ اين انگيزه ها و نيازها نيز بايدها نبايدها و حدود و شعور احكام اسلامي مي باشد .
نگاه اول بيانگر تأثير حداقلي فقه در فرهنگ تخصصي است و نگاه دوم، نشانگر تأثير حداكثري فقه در اين حوزه فرهنگ مي باشد.
با توجه به تعاريف و مصاديقي كه براي فرهنگ عمومي و تخصصي بيان شد، ارتباط بين اين دو فرهنگ نيز روشن مي شود. همچنين با تبيين نسبت هر كدام از اين دو با فقه، ميزان تأثيرگذاري فقه بر هر يك و بالتبع مقدار تأثيرپذيري آنها از فقه نيز مشخص مي شود.
فقه موجود با ابواب و احكام مختلف خود، آينه تمام نماي فرهنگ عمومي و تخصصي مي باشد، اگر چه در كليت خود، از نگاه فردي حاكم بر خود رنج مي برد و اين نگاه فردي سدي در برابر تأسيس نظام فرهنگي .تمام عيار و درخور، از مجموعه فقه اسلامي مي باشد.