راه شناساندن خدا به کودکان
دختر بزرگم که حدود ۵/۵ سال دارد، سؤالاتی در رابطه ی با خدا مطرح میکند، مثل این که خداکجاست؟ چگونه است؟ و… چگونه با او صحبت کنم و پاسخ دهم؟ لطفاً راهنمایی کنید.
یکی از حقوق اساسی کودکان بر عهده ی خانوادهشان، راهنمایی کردن آنان به سوی خداوندو شناخت اوست. چنان که امام سجاد(ع) میفرماید: «وَ اَنَّک مَسْئُول عَمّا وَلَّیْتَه بِه مِن حُسْن الاَدَب وَ الدَّلالَة عَلی رَبِّه» و تو (پدر) در حکومتی که بر فرزندت داری مسئولی که او را مودّب بار آورده و به سوی شناخت خداوند راهنماییاش کنی. با توجه به این نکته، در پاسخ سؤالتان میگوییم: ۱ـ بر اساس آموزههای دینی و نیز علم روانشناسی، حس کنجکاوی کودکان از سن چهار سالگی ظاهر شده و تا آغازنوجوانی و بلوغ به شکلهای مختلف ادامه مییابد. آنان با پرسشهای زیاد میخواهند از علت بسیاری از کارها آگاهی یافته ونیاز فطری و عقلانیشان را برطرف نمایند. بنابراین والدین باید در پرورش و تربیت صحیح این حسّ طبیعی نهایت سعی رابنمایند و پاسخهای متناسب با سطح فکری کودکانشان به آنان بدهند. ۲ـ در زمینه ی سؤالاتی از قبیل خدا کجاست و چگونه است و… باید توجه کنید که پاسخ به آنها برای کودکان، چندان کارسادهای نیست و نیاز به دقت و ظرافت بیشتری دارد؛ از این رو لازم است با مطالعة کتابهایی که در این سطح نوشته شدهو نیز کمک گرفتن از افراد مطلع و با سواد، پاسخهای شایسته به فرزندتان بدهید؛ در این رابطه میتوانید از طریق داستانهایآموزنده و نیز نظم حاکم در طبیعت، آسمانها و ستارگان و حیوانات و… ذهن فرزندتان را قانع کنید. ۳ـ چون این گونه سؤالات به صورت جدی برای کودکان مطرح نیست از این رو اگر قادر به پاسخ مناسب نبودید،میتوانید ذهن او را به گونهای به سمت مسائل دیگر جهت داده و یا این که به او تفهیم کنید که پاسخ این سؤالات را در آیندهاینزدیک در مدرسه حتماً به دست خواهی آورد. ضمناً توجه داشته باشید که از هر نوع دروغ در پاسخ دادن پرهیز کنید که آثار مخرّبی خواهد داشت. به عنوان نمونه یکیاز داستانهای آموزنده را در زمینه ی خداشناسی کودکان ذکر میکنیم: حلیمة سعدیه، دایه ی پیامبر(ص) میگوید: «وقتی حضرت محمد(ص) سه ساله شد، روزی به من گفت: مادر، روزهابرادرانم کجا میروند؟ جواب دادم: گوسفندان را به صحرا میبرند. گفت: برای چه مرا با خود همراه نمیبرند؟ گفتم: مایلی باآنان بروی؟ جواب داد: آری. صبح فردا پیامبر (ص)را شستشو کردم و یک مهره ی یمانی که در نخ کشیده بود برای محافظت او بهگردنش آویختم. محمد(ص) مهره را از گردنش باز کرد و گفت: مادر خدای من که همواره با من است نگهدار و حافظ مناست. «فَاِن مَعی مَن یَحْفِظُنی