شبهات
سوال: 1-چرا تسلسل بدین معنی که هر علت معلول علت دیگری است نشدنی و مردود است؟ ۲-چرا فلاسفه آن کسی را که خالق ماست خدا می خوانند در صورتی که خدا به موجود بلکه صحیح تر آنکه به وجودی گویند که شامل تمامی کمالات و خوبی ها از جمله خلق است و چرا آن را به کل تعمیم می دهند؟ ۳-چرا وقتی می گویند اگر خدا ناقص بود و کامل ترین نبود نیاز به کسی داشت که نیازش را برطرف کند مگر نقص موجب نیاز می شود؟ ۴_دلایل یکتایی خدا را مفصلا بیان فرمایید.
جواب:لاش کنید ذهن خودتون رو زیاد درگیر این مباحث پیچیده فلسفی نکنید تا آسوده تر زندگی کنید ولی برهان حدوث یکی از برهان های اثبات وجود خداوند است که عمدتا به وسیله متکلمان مورد استفاده قرار میگیرد. در این برهان، حدوث شیء حادث موجب نیازمندی آن به علت شناخته میشود. مراد از حادث امری است که سابقه عدم و نیستی دارد و بعد از نبودن به وسیله علت بوجود آمده و بود شده است. به بیان دیگر بر اساس دیدگاه متکلمان خصوصیتی که موجب میشود شیء نیازمند به علت باشد، حدوث است و خصوصیتی که موجب میشود شیء بینیاز از علت باشد، قدیم بودن است. برهمین اساس طرفداران این نظریه قدیم را منحصر در خداوند میدانند و برای همه چیز غیر از خداوند ابتداء زمانی قایل میشوند.[1] ادعای متکلمان در این برهان این است که هر امر حادثی نیازمند علتی است که او را از نیستی به مرحله هستی برساند. اگر این علت نیز امر حادثی باشد او هم نیازمند علتی دیگر خواهد بود. علت سوم هم اگر مانند امر اول و دوم امری حادث باشد او نیز نیازمند علتی دیگر خواهد بود و… .
> از آنجا که تسلسل در علتها محال است، سلسله حوادث در نهایت باید به علتی ختم شود که دیگر حادث نباشد؛ یعنی امری قدیم باشد و سابقه نیستی و عدم در آن راه نداشته باشد. بنابراین متکلمان اسلامی معتقدند که هر معلولی حادث و در نتیجه نیازمند علتی است که قدیم باشد.
> استدلالی که متکلمان از طریق این برهان برای اثبات وجود خالقی برای این عالم استفاده میکنند این گونه است:
> 1. عالم متغیر است.
> هر متغیری حادث است.
> پس عالم حادث است.
> 2. عالم حادث است.
> هر حادثی نیازمند محدثی است.
> پس عالم نیازمند محدثی است.
> به دلیل باطل بودن تسلسل در علتها، محدثِ عالَم باید امری غیرحادث باشد؛ یعنی امری قدیم باشد. این امر قدیم همان خداوند است.[2]
> دلیل متکلمان بر حادث بودن عالم این است که چون عالم خالی از حرکت و سکون نیست پس خالی از حوادث نخواهد بود. هر جسمی باید مکانی داشته باشد و در آن مکان، یا ساکن خواهد بود و یا متحرک و حرکت و سکون هر دو اموری حادث هستند.
> دلیل متکلمین بر این که هر چیزی که محل حوادث است امری حادث خواهد بود این است که اگر چنین موجودی حادث نباشد باید قدیم باشد و در این صورت همراه با این موجود قدیم یا از آن حوادث چیزی وجود خواهد داشت و یا این که چیزی وجود نخواهد داشت. در صورت اول اجتماع قدم و حدوث در شیء واحد لازم میآید و این امری محال است. در صورت دوم هم لازم میآید که جسم همزمان از حرکت و سکون خالی باشد و این هم امری محال است.[3]
> صاحب کتاب غایت المرام در بیان دیدگاه متکلمین این گونه میگوید: شکی نیست که حوادث بسیاری وجود دارند که بعد از عدم بوجود آمدهاند. وجود این حوادث یا از ناحیه خودشان است و یا از ناحیه غیرشان. وجود آنها نمیتواند از ناحیه خودشان باشد؛ چون در این صورت آنها باید همیشه موجود میبودند در حالی که این گونه نیستند و آنها قبلا معدوم بودهاند. اگر وجود این حوادث ناشی از غیر باشد، در این صورت در مورد همان غیر نیز این سئوال مطرح میشود که وجود او از کجاست و در نتیجه یا باید به موجودی برسیم که وجودش از غیر خودش نباشد و مبدأ همه حوادثِ موجود باشد و یا این که سئوال از علت وجود به صورت تسلسلی مطرح شود و در نتیجه ما هرگز نتوانیم به موجودی برسیم که وجودش را از غیر نگرفته باشد و این امری محال و غیر ممکن است. پس باید به موجودی برسیم که وجودش از خودش است و او علت همه عالم حوادث است.[4]
>
> نقد و بررسی برهان حدوث
> 1. لزوم مقدم بودن یک شیء بر خودش
> یکی از ایرادات اصلی این برهان این است که بر خلاف آنچه که متکلمان ادعا میکنند، ملاک نیازمندی موجودات ممکن به علت، حدوث آنها نیست بلکه به اعتقاد فلاسفه ملاک نیازمندی آنها، ممکن بودن این موجودات است. دلیل بطلان ادعای متکلمان آن است که لازمه ادعای آنها این است که یک شیء بر خودش مقدم باشد؛ چون حدوث صفتی است که به شیء به وجود آمده از عدم اطلاق میشود، پس رتبه آن بعد از وجود شیء خواهد بود. از طرف دیگر تا علت یک شیء، آن شیء را ایجاد نکند، آن شیء به وجود نمیآید و برای این که آن را ایجاد کند اول باید آن شیء واجب باشد تا بعد، وجود به آن تعلق بگیرد. و چون شیء ذاتا دارای وجوب وضرورت نیست پس علت، باید او را به مرحله وجوب و ضرورت برساند تا بعد ایجاد کند. از سوی دیگر زمانی علت میتواند وجوب و ضرورت را به شیء بدهد که آن شیء نیازمند آن باشد و شیء زمانی نیازمند خواهد بود که ممکن باشد؛ یعنی نسبت به وجود و عدم هیچ گونه اقتضایی نداشته باشد. حال اگر علاوه بر امکان، حدوث شیء نیز دخالت در نیازمندی شیء به علت داشته باشد، در این صورت لازم میآید که حدوث که صفت شیء بعد از به وجود آمدن شیء است، در مرحله قبل از به وجود آمدن شیء وجود داشته باشد و این امری محال است.[5]
>
> 2. غیرکافی بودن این برهان برای اثبات واجب الوجود
> اشکال دیگری که بر برهان حدوث گرفته میشود این است که برهان مذکور بدون استفاده از برهان امکان و وجوب قادر به اثبات ذات واجب تعالی نیست؛ به دلیل این که محدِث اشیای طبیعی میتواند یک موجود مجرد و غیر مادی و یا قدیم و در عین حال امری ممکن و محتاج باشد. بنابر این تا زمانی که از برهان امکان و وجوب کمک گرفته نشود، استدلال به واسطه برهان حدوث به واقعیتی که در ذات خود واجب و بینیاز از غیر باشد، ختم نمیشود.[6]
> متکلمان اسلامی به این دلیل از برهان حدوث استفاده کردهاند که گمان کردهاند اگر فیض خداوند قدیم باشد نه حادث در این صورت دو اشکال لازم میآید؛ اول آن که خداوند فاعل مختاری نباشد و کارهای خود را بر اثر جبر انجام دهد. دوم آن که فیض الهی نیازی به مبدأ نداشته باشد.
> در جواب این دو اشکالِ متکلمان، این گونه گفته شده است که:
> تعریف فاعل مختار از دیدگاه متکلمان این است که بین فاعل مختار و فعل او فاصله زمانی است و حال آنکه بین فاعل موجَب و فعل او فاصلهای نیست؛ مانند سوزندگی آتش. فاعل مختار از دیدگاه آنها کسی است که فعل او سابقه عدم داشته باشد و فاعل پس از بررسی جوانب مطلب، طرف وجود را ترجیح دهد و حال آن که فاعل مختار ازدیدگاه فیلسوفان و متکلمانی که از اندیشه فلسفی بهره میبرند، کسی است که اگر بخواهد فعل را انجام دهد و اگر نخواهد انجام ندهد «ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل» و بر این مبنا اگر فاعلی به علم و حکمت ازلی خود همواره صدور فعلی را خواسته باشد و یا آن که صدور ابدی و همیشگی آن را اراده نماید، این خواسته و مشیت هرگز با اراده و اختیار او تنافی نداشته و موجَبیت آن را به دنبال نمیآورد.
> قدمت فیض نیز بر خلاف پندار متکلمان غنا و بینیازی فعل از فاعل را به دنبال نمیآورد؛ چه این که دوام و ابدیت آن در معاد نیز که مورد اتفاق اهل دیانت است، منافی با نیاز آن به فاعل نیست؛ زیرا اصلا حدوث علت حاجت معلول و فعل، به فاعل و علت نیست. … علت و مناط احتیاج معلول به علت در دیدگاه فیلسوفان مشاء و اشراق امکان آن است و امکان چون هرگز از ذات و ماهیت معلول جدا نمیشود، همواره و در همه حال با معلول همراه است و در نتیجه قِدَم و یا دوام و ابدیت فعل، تداوم و گستردگیِ احتیاج و نیاز آن را به فاعل را نشان میدهد.[7]
> ===============
> [1]. مصباح یزدی، محمد تقی، شرح نهایه الحکمه، تحقیق و نگارش عبدالرسول عبودیت، قم، مؤسسه امام خمینی، 1376، اول، ج2، ص272.
> [2] . جوادی آملی، عبدالله تبیین براهین اثبات خدا، قم، اسراء، 1375، چاپ دوم، ص172.
> [3] . تجلیل، ابوطالب، براهین اصول المعارف الالهیه و…، قم، مهر، 1418ق، ص12-13.
> [4] . سیف الدین آمدی، غایه المرام فی علم الکلام، تحقیق عبدالطیف، ( قاهره: لجنه احیاء التراث الاسلامی، 1971م)، ص9؛ همچنین ر.ک: عبد الهادی الفضلی، خلاصه علم الکلام، (قم: دارالکتاب الاسلامی، بی تا)، ص61-64
> [5]. طباطبایی، محمد حسین، بدایه الحکمه، تحقیق و تعلیق عباسعلی زارعی، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1428ق، چاپ24، ص66.
> [6]. جوادی آملی، همان، ص 174.
> [7] . همان، ص 175.
> —————————————————–