طفیل بن عمرو دوسی
س:طفیل ابن عمرو دوسی چگونه به اسلام روی آورد؟
ج: طفيل گويد: هنوز رسول خدا در مكّه بود كه وارد مكّه شدم و مردانى از قريش به من گفتند: اين مرد كه در شهر ماست رسول خدا كار ما را دشوار و جمعيّت ما را پراكنده ساخته است ، گفتار وى سحرآميز است و ميان خويشان و بستگان جدايى افكنده و ما بر تو و قوم تو از آنچه بر سر ما آمده بيم داريم و به من گفتند كه گوش به گفتار وى ندهم و با او سخن نگويم تا آنجا كه از بيم شنيدن گفتار وى در موقع رفتن به مسجد گوشهاى خود را پنبه گذاشتم ، چون وارد مسجد شدم ، رسول خدا را نزد كعبه ايستاده به نماز ديدم و نزديك وى ايستادم ، از آنجا كه خدا مى خواست ، سخنى دلپذير به گوشم رسيد و با خود گفتم : خداى مرگم دهد چه مانعى دارد كه گفتار دلپذير اين مرد را بشنوم تا اگر نيك باشد بپذيرم و اگر زشت باشد رها كنم . چون رسول خدا به خانه خويش بازگشت ، از پى او رفتم تا به خانه وى درآمدم و گفتم : اى محمّد! قريش با من چنين و چنان گفته و مرا بر آن داشتند تا سخنت را نشنوم ، اما خدا خواست تا سخنت را شنيدم و آن را دلپذير يافتم ، پس امر خويش را بر من عرضه دار.
رسول خدا اسلام بر من عرضه داشت و قرآن بر من تلاوت كرد، اسلام آوردم و شهادت بر زبان راندم و چون به پدرم و نيز همسرم رسيدم اسلام را بر آنها عرضه داشتم و آنها پذيرفتند، سپس قبيله دَوس را به اسلام دعوت كردم و به دعاى رسول خدا به اين كار توفيق يافتم . پس از فتح مكّه گفتم : يا رسول اللّه ، مرا بر سر بت ذوالكفّين بفرست تا آن را آتش زنم . طفيل رفت و آن را آتش زد و نزد رسول خدا برگشت و در مدينه ماند تا رسول خدا وفات يافت .