فعالیت قریش برای جلوگیری از گسترش اسلام
س:در هنگام دعوت آشکار رسول خدا قریشیان برای جلوگیری از آن چه کار کردند؟
ج: روزى عتبة بن ربيعة بن عبد شمس كه يكى از اشراف مكه بود، رسول خدا را ديد كه در مسجدالحرام نشسته است پس به قريش گفت ميخواهم نزد محمد بروم و پيشنهادهايى بر وى عرضه كنم كه قسمتى از آنها را بپذيرد. گفتند: اى ابو وليد! برخيز و با وى سخن بگوى . عتبه نزد رسول خدا رفت و گفت : برادر زاده ام ! تو با امرى عظيم كه آورده اى جماعت قوم خود را پراكنده ساختى و خدايان و دينشان را نكوهش كردى و پدران مرده ايشان را كافر ناميدى اكنون پند مرا بشنو و آنها رانيك بنگر باشد كه قسمتى از آنها را بپذيرى . رسول خدا گفت : اى ابو وليد! بگو تا بشنوم . گفت : اگر منظورت از آنچه مى گويى مال است ، آن همه مال به تو مى دهم تا از همه مالدارتر شوى[1] و اگر به منظور سرورى قيام كرده اى ، تو را بر خود سرورى مى دهيم و هيچ كارى را بى اذن تو به انجام نمى رسانيم و اگر پادشاهى بخواهى تو را بر خويش پادشاهى دهيم و اگر چنان كه پيش مى آيد يكى از پريان بر تو چيره گشته و نمى توانى او را از خويشتن دورسازى پس تو را درمان مى كنيم و مالهاى خويش بر سر اين كار مى نهيم .
رسول خدا گفت : اكنون تو بشنو، گفت : مى شنوم . رسول خدا آياتى از قرآن مجيد[2] بر وى خواند و عتبه با شيفتگى گوش ميداد تا رسول خدا به آيه سجده رسيد و سجده كرد و سپس گفت : اى ابو وليد! اكنون كه پاسخ خود را شنيدى هر جا كه خواهى برو. عتبه برخاست و با قيافه اى جز آنچه آمده بود نزد رفقاى خويش بازگشت و گفت : به خدا قسم گفتارى شنيدم كه هرگز مانند آن نشنيده بودم . اى گروه قريش ! از من بشنويد و دست از محمد بازداريد، زيرا گفتار وى داستانى عظيم در پيش دارد و اگر پيروز شود، سربلندى او سربلندى شماست و شما به وسيله او از همه مردم خوشبخت تر خواهيد بود. گفتند: اى ابو وليد، به خدا قسم كه تو را هم با زبان خويش سحر كرده است ، گفت : نظر من همين است كه گفتم .
قريش به رسول خدا گفتند اى محمد! اكنون كه از پيشنهادهاى ما چيزى را نمى پذيرى ، با توجه به كمى زمين و كم آبى ، از پروردگارت بخواه تا اين كوهها را از ما دور كند و سرزمينهاى ما را هموار سازد و رودخانه اى پديد آورد و پدران مرده ما را زنده كند تا از آنها بپرسيم كه آيا آنچه مى گويى حق است يا باطل ؟[3] و اگر آنها تو را تصديق كردند به تو ايمان مى آوريم . رسول خدا گفت : رسول خدا گفت : براى اين كارها بر شما مبعوث نشده ام و آنچه را بدان مبعوث گشته ام از طرف خدا براى شما آورده ام و رسالتى را كه بر عهده داشتم به شما رساندم ، اكنون اگر آن را بپذيريد در دنيا و آخرت بهره مند خواهيد شد اگر هم آن را رد كنيد، براى امر خدا شكيبايى مى كنم تا ميان من من و شما داورى كند.
به اين تربيب قريش از رسول خدا تقاضاهاى ديگرى كردند از قبيل نزول فرشته و باغ و زر و سيم و نزول عذابهاى آسمانى و امثال آن ، و گفتند تا چنين نكنى ما به تو ايمان نمى آوريم . رسول خدا گفت اين كارها با خداست ، اگر بخواهد خواهد كرد.
رسول خدا افسرده خاطر برخاست و از نزد ايشان رفت و ابوجهل بعد از سخنرانى كوتاه تصميم خود را براى كشتن رسول خدا اعلام داشت و قريش هم آمادگى خود را براى پشتيبانى وى اظهار داشتند. فردا كه رسول خدا به عادت هميشه ميان ركن يمانى و حجرالاسود رو به بيت المقدس به نماز ايستاده و كعبه را نيز ميان خود و شام قرار داده بود، ابوجهل در حالى كه سنگى به دست داشت با تصميم قاطع رسيد و هنگامى كه رسول خدا به سجده رفت ، فرصت را غنيمت شمرده ، پيش تاخت ، اما خدا نقشه وى را نقش بر آب ساخت و با رنگ پريده ، به نتيجه نارسيده بازگشت .[4]
نضر بن حارث و عقبه از طرف قريش به مدينه رفتند و از دانايان يهود راهنمايى خواستند. دانايان يهود گفتند: سه مساءله از وى بپرسيد تا صدق و كذب وى معلوم شود: از اصحاب كهف ، از ذوالقرنين و روح .
نضر و عقبه به مكه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا پرسش كردند و رسول خدا هر سه پرسش را پاسخ گفت[5] ، امّا در عين حال ايمان نياوردند