مگر شاه را مردم نیاوردند؟
مگر شاه را مردم نیاورند؟
تاریخ سیاسی ملتها، کودتاهای زیادی را به خود دیده است. تنها از سال 1945 تا 1972 میلادی، 284 مورد کودتای موفق و ناموفق در امریکای لاتین و کشورهای آفریقایی، آسیایی و خاورمیانه صورت گرفته است. در این بازۀ زمانی 83 کودتا در خاورمیانه رخ داده است.[1] با این همه، همه قبول دارند که نظامهای سیاسی برآمده از کودتا، نامشروع و غیرمردمی هستند. ایرانیها نیز چنین نظام سیاسی را تجربه کردند. مردمی که با نهضت مشروطیت، در اواخر قاجار برای اولین بار قدرت نظام شاهی قاجار را محدود و مشروط به قانون نموده و نقشی در تعیین سرنوشت خود پیدا کرده بودند، با کودتای انگلیسی در ۳ اسفند ۱۲۹۹ این دستاورد را از دست دادند. اگر مردم در دورۀ قاجار تنها با یک مستبد روبهرو بودند، از این تاریخ به بعد برای نخستین بار در این سرزمین با مستبدی «اجنبیساخته» و «انتصابی از بیرون» رو بهرو شدند.[2] حاکمی که نه در آوردن آن و نه در بیرون کردنش هیچ نقشی نداشتند. رضاشاهی که با زمینهسازی انگلیسیها، سلطان ایران شده بود، به جرم تمایل به آلمان هیتلری در جریان جنگ جهانی دوم، در 25 شهریور۱۳۲۰ به صورت شرمآوری عزل میشود و به خارج از کشور تبعید میگردد.[3] وقتی رضاخان از ایران اخراج شد، چرچیل و روزولت در کنفرانس تهران گفتند: «خودمان او را آوردیم و خودمان او را برداشتیم.»[4]
انگلیسیها برای جایگزینی رضا شاه به دنبال چند گزینه بودند که در نهایت به محمدرضا فرزند رضاخان رسیدند و بدین ترتیب بار دیگر در تاریخ ایران یک قدرت خارجی برای مردم ایران بدون هر نوع قواعد دموکراسی تعیین و تکلیف کرد که نظام شاهی غیرمردمی در ایرانیان تمدید شود. این واقعۀ تلخ تاریخی در گزارش «ریدر بولارد»،[5] وزیر مختار بریتانیا در ایران، که از تجربۀ مشاوران اطلاعاتی مانند «ترات» و «آن لمبتون» بهرهمند بود، به وزارت خارجۀ دولت انگلیس چنین منعکس شده است:«اگر بر فرض، شاه مناسب از کار در نیاید میتوان به راحتی او را از کار برکنارش کرد.»[6] این گزارش برای هر ایرانی حقارت بزرگی است. به ویژه پیش از این، بولارد به رضا شاه گفته بود:«برای انگلستان رضایت یا نارضایتی مردم ایران مهم نیست و اصولاً اظهارنظر افکار عمومی ملت ایران اهمیتی ندارد.»[7]
حقارت بزرگتر، تلاش محمدرضا پهلوی است که به هر وسیلهای متوسل شد تا نظر و اجازۀ انگلیسیها را برای سلطنت خود جلب کند. وقتی او فهمید انگلیسیها از گوش دادن او به رادیو و پیگیری پیشرفتهای آلمان در جبههها شکایت دارند، برای راضیکردن آنها تعهد کرد که: دیگر رادیو گوش نمیکند؛ مگر آنهایی که خودشان اجازه دهند! این ماجرا را حسین فردوست رفیق گرمابه و گلستان محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر ویژۀ اطلاعات وی در خاطرات خود آورده و گفت:
پس از انتقال این پیام به ترات، او جواب داد باید ببینیم آیا محمدرضا در بیانش صداقت دارد یا نه! چند روز بعد پس از ملاقات مجدد با ترات، به من گفت: محمدرضا پیشنهادات ما را انجام داده و این خوب است![8]
با این وصف، غمبارترین تاریخ ایران در این زمان رقم خورد. رؤسای سه کشور متفقین که ایران را اشغال کرده بودند برای ملت ایران تعیین کردند که جمهوری داشته باشند یا سلطنت! حسین فردوست از قول چارلز ترات رئیس اطلاعات انگلیس گفت که:
روسها صراحتاً مخالف سلطنت و خواستار استقرار رژیم جمهوری در ایران بودند! امریکاییها هم بیتفاوتند و میگفتند برای ما فرقی نمیکند که جمهوری باشد یا سلطنت! ولی خود ما [انگلیس] به سلطنت علاقمندیم، لذا من باید نخست با امریکاییها صحبت کنم و آنها را توجیه کنم و زمانی که مسئول مربوطه قانع شد، وزنه ما سنگین میشود و دو نفری به سراغ روسها خواهیم رفت.[9]
اردشیر زاهدی هم در تکمیل این داستان غم انگیز میگوید:
چرچیل و روزولت جداً با نظر استالین مخالفت کرده و خواستار بقای سلطنت در خانواده پهلوی و پادشاهی اعلیحضرت محمدرضا شاه شده بودند و اگر پافشاری این دو رهبر غربی نبود در همان شهریور ۱۳۲۰ در ایران جمهوری اعلام میشد.[10]
بدین ترتیب، انگلیس و امریکا نوع نظام ایران را تعیین کردند و محمدرضا پهلوی را در روز ۴ آبان1320 بر تخت شاهی نشاندند و 37 سال از این نظام غیر مردمی و شاه دست نشانده و وابسته حمایت به عمل آوردند و اگر انقلاب نمیشد، این وضعیت با همۀ مصیبتهایش همچنان ادامه داشت.
در ابتدای امر، شاهِ دستنشانده بهرغم تلاش برای تحکیم موقعیت خود، قدرت سیاسی چندانی نداشت. و این امر سبب شکلگیری نهضت ملی شدن نفت شد و توانست یک بار دیگر همچون انقلاب مشروطه مردم در برابر شاه و قدرتهای خارجی احساس هویت نمایند، اما دولتهای بریتانیا و امریکا که از این وضعیت بسیار نگران بودند، برای مهار آن به کمک شاه و دربار، علیه مصدق توطئه کردند. با شکست این توطئه، شاه هم روز یکشنبه ۲۵ مرداد از کشور فرار کرد، طوری که مردم با خوشحالی به خیابانها ریختند و مجسمههای او و رضا شاه را پایین آوردند. انگلستان و امریکا که همه چیز را از دست رفته میدیدند کودتای آژاکس را برای بازگشت شاه در ۲۸ مرداد راهاندازی کردند و بدینسان دولت مردمی مصدق سرنگون شد و شاه برای بار دوم توسط قدرتهای خارجی به سلطنت بازگشت. محمدرضا که قبلاً موجودیت خود را از انگلیسیها با کمک امریکا به دست آورده بود، بازهم با کودتای امریکایی- انگلیسی مشروعیت خود را احیاء کرد. بدین ترتیب شاه مانند پدرش تاج و تخت خودش را مدیون قدرت خارجی میدانست و خطاب به کیم روزولت پس از کودتای 28 مرداد، گفت: «من تاج و تخت خود را مدیون خدا، ملتم، ارتش و شما(امریکا) میدانم.»[11] این بیان برخلاف برخی از ادعاهایی است که میگویند، شاه هم از امریکا و انگلیس میترسید و هم از آنها تنفر داشت. در واقع شاه نه تنها تنفری از آنها نداشت، بلکه به خاطر کمکی که امریکا و انگلیس در بازگرداندن قدرت او کرده بودند، همواره خاکساری خود را نسبت به آنها نشان میداد، طوری که حتـی خود کارگزاران رژیم شاهنشاهی، رویه محمدرضاشـاه را در سیاسـت خارجی، تبعیـت کامـل از دستورات امریکا و انگلیس دانستهاند.[12]
در هرصورت نظام سیاسیِ برآمده از کودتای انگلیسی ـ امریکایی پیامدهای فاجعه آمیزی برای ملت ایران طی 37 سال عمر محمدرضا شاه برجای گذاشت که تابع بودن و بیارادگی شاه در مقابل خواستههای امریکا و انگلیس در سیاستگذاری داخلی و خارجی ویژگی اصلی آن را تشکیل میداد. سیاستهای امنیتی و دفاعی برون مرزی، همکاریهای نظامی و بسیاری از برنامههای اقتصادی دولت ایران از سالهای دهۀ 1332 به بعد، تابعی از ضرورتهای راهبردی دولتهای حامی یعنی امریکا و انگلیس بود. خاطرات پرویز راجی در این زمینه خواندنی است. او نوشت:
همه کسانی که شبیه من در اردوگاه شاه قرار دارند، چگونه میتوانیم مدعی داشتن غرور ملی باشیم در حالی که از مردم بریدهایم و با عجز و لابه از کشورهای غربی تقاضای حمایت از خود داریم.[13]
راجی یکی از کارگزاران صدیق شاه و آخرین سفیر وقت ایران در خلال سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ در انگلیس بود. او که از دانشگاه کمبریج امریکا کارشناسی اقتصاد گرفته و سالهای متمادی در پستهای حساس ساختار قدرت رژیم پهلوی بوده براین اعتقاد است که وابستگی کامل پهلوی به غرب ارکان اصلی موجودیتش را تشکیل میداد.[14] طبیعی بود شاهی که برآمده از ملت نبود، به ناچار میبایست به یک نیروی دیگری تکیه میکرد. چنانکه ژنرال هایزر میگوید:
فکر نمیکنم کسی شاه را بشناسد و احترام و وفاداری او را نسبت به امریکا مورد شک و تردید قرار دهد. دلیل این وفاداری، کمک امریکاییها در بازگرداندنِ شاه «روی تخت طاووس» و اقدامات آنها در دهۀ 1960 و برنامۀ کِندی است.[15]
[1]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: سید علی موسوی، کودتا و ضد کودتا، تهران، نصر، 1366.
[2]. امام خامنهایK تحلیل جالبی در این زمینه ارائه داده است: «پادشاهان قدیم اگر دیکتاتور بودند، وابسته و گوش به فرمان قدرتهای بیگانه نبودند؛ اما از اواخر دوران قاجار و همۀ دوران پهلوی، پادشاهان، هم دیکتاتور بودند و هم وابسته!f gاین شد بیماری مضاعف نظام سیاسی حاکم بر ایران در دوران گذشته. این دیکتاتوری و وابستگی آثار و تبعات زیادی در کشور ما و روی ملت ما داشته است»(بیانات امام خامنهایK در خطبههای نمازجمعۀ تهران، 24/11/۱۳۸۲، دسترسی در: https://farsi.khamenei.ir.speech-content?id=3223).
[3]. «یکی از تحقیرهای تاریخی این است که محمدرضا شاه وقتی قدرت خود را در داخل تثبیت کرد، برای بازگرداندن جنازه رضا شاه میبایست از انگلیسیها اجازه میگرفت که در نهایت نظر موافق انگلیسیها را در سال ۱۳۲۹ برای انتقال جسد پدرش به ایران جلب کرد. و جالب اینجاست که با وجود فراخوان نظام برای مراسم دفن رضاخان، مردم هیچ استقبالی از آن نکردند. البته در زمان استعفاء اجباری رضا شاه و اخراج او، مردم ضمن اینکه از پایان دیکتاتوری وابسته خوشحال بودند، عکسالعملی هم برای حمایتی از او نشان ندادند. به بیان سفیر وقت امریکا در ایران، تبعید رضاشاه و اشغال ایران توسط متفقین؛ تأسف کسی را برانگیخته نکرد» (یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمۀ احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی، تهران، نی، 1381، ص 149).
[4]. احمد فاروقی و ژان لووریه، ایران بر ضد شاه، ترجمۀ مهدی نراقی، تهران، امیرکبیر، 1358،ص28.
[5]. «مهمترین مسئولیت ریدر بولارد در ایران، فراهم کردن شرایط برای تسلط متفقین بر ایران و برکناری رضاشاه بود» (محمود طلوعی، رازهای نگفته (خاطرات اردشیر زاهدی)، تهران، علم، 1381، ص136).
[6]. عباس میلانی، نگاهی به شاه،ترجمۀ محمدرضا علم، افروز مرادی و فاطمه حاجیانی،تهران، راه معاصر،1394،ص 95.
[7]. محمود طلوعی، رازهای نگفته (خاطرات اردشیر زاهدی)، همان، ص136.
[8]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1371، ص 100.
[9]. همان.
[10]. ابوالفضل آتابای، 25 سال در کنار شاه: خاطرات اردشیر زاهدی، تهران، عطائی، 1382، ص83.
[11]. ویلیام شوكراس، آخرین سفر شاه، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز،1369،ص80.
[12]. روح اله حسینیان، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران 1343-1356، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1383، ص286-291.
[13]. پرویز راجی، خدمتگزار تخت طاووس؛یادداشتهای روزانه آخرین سفیر شاه در لنـدن، ترجمـۀ حسن کامشاد، تهران، طرح نو، 1381، ص 320.
[14]. همان.