پاسخ بلال به پیشنهاد بیعت با خلیفه
س:پاسخ بلال به خلیفه پس از فوت پیامبرمبنی بربیعت بااو چه بود؟
ج: پس از فوت پيامبر، نخستين مسأله اى كه مسلمانان را دو تيره نمود، مسأله خلافت بود، هواداران خليفه (ابوبكر) دست و پا مى كردند كه خلافت انتخابى و غير قانونى وى را يك امر طبيعى و واقعى جلوه دهند، از اين نظر يكى از عوامل تحكيم و تقويت آن اين بود كه بلال همان طورى كه مؤذن رسول خدا بود، مؤذن خليفه نيز گردد، و رسماً با او بيعت نمايد، به همين منظور كارگردان خلافت (عمر) با بلال ملاقات كرد و گفت:شايسته نيست كه تو از بيعت ابوبكر، سرباز زنى در حالى كه او تورا خريده و آزاد ساخته است، بلال گفت:هرگاه ابوبكر مرا براى خدا آزاد كرده، پاداش خود را از خدا بخواهد، و اگر منظور ديگرى داشته، اكنون حاضرم بازبه بردگى وى باز گردم، من با كسى كه پيامبر او را خليفه مردم قرار نداده، بيعت نمى كنم هنوز بيعت على (ع) كه در روز غدير انجام گرفت بر گردن ما است، با اين وضع من چگونه مى توانم با ابوبكر بيعت كنم ؟
عمر از سخنان وى ناراحت گرديد و گفت:نبايد در مدينه بمانى ! از اين رو، او راه شام را پيش گرفت و اشعارى در اين باره سرود(15) كه اينك ترجمه آن را در اينجا مى آوريم:
«من به وسيله خدا ازچنگال عفريت كفرنجات يافتم، نه بوسيله ابوبكر، اگر خدا نبود، درندگان، بندهاى بدن مرا مى دريدند/
خداوند موقعيت خوبى به من داد، و مرا در انظار مردم گرامى ساخت و خدا سر چشمه خير است.(16)
فشار دستگاه خلافت در اين جا پايان نپذيرفت، كارگردانان خلافت براى جلب كمك بلال را تحت فشار قرار دادند كه حتماً بايد براى ابوبكر اذان بگويد، حتى خود خليفه شخصاً با بلال ملاقات كرد و گفت بايد به كار خود ادامه دهى، و اذان بگوئى ! از پاسخى كه بلال داد، به دست .مى آيد كه ابوبكر آزاد كردن او را به رخ وى كشيده بود، او در پاسخ گفت: هر گاه آزاد كردن من براى خدا بوده، بايد پاداش خود را ازاو بگيرى، و درغيراين صورت من حاضرم به حالت اولى باز گردم، خليفه بدان ! من هرگز پس از رسول خدا براى احدى اذان نخواهم گفت.(17)از لابلاى صفحات تاريخ اين طور استفاده مى شود كه فشار براى رام كردن بلال در همين جاخاتمه نيافت، و اگر هم خود خليفه او را رها كرده بود، ولى حاشيه نشينان خلافت، او را تحت فشار گذارده بودند كه او بايد براى كمك به رسميت خلافت، اذان بگويد، فشار به قدرى بود كه روز جمعه، موقعى كه خليفه روى منبر قرار گرفته بود، نا گهان بلال منفجر شد و با لحنى تند، رو به ابوبكر كرد و گفت: مرا براى خدا آزاد كرده اى يا براى خودت، او گفت:براى خدا، گفت در اين صورت اجازه بده من براى جهاد در راه خدا مدينه را ترك گويم. (18)
اين قطعات تاريخ، حاكى است كه او براى دستگاه خلافت كوچكترين كمك نكرده و هرگز سوداى جهاد در مغز وى نبود، و او اين نقشه را براى رهائى از فشار دستگاه خلافت ريخت، و جز اين چاره اى نداشت، زيرا اگردر مدينه مى ماند و با دستگاه خلافت همراهى نمى كرد، خود اين فاصله گرفتن ضربه اى مؤثر بود برخلافتى كه دوران نطفه بندى خود را مى گذراند. و اين ضربت براى او ارزان تمام نمى شد.
براى اين شهامت و استقامت بود كه امام صادق(ع) درباره وى فرمود:
« بلال بنده صالح خدا بود، وى گفت من براى كسى پس از پيامبر (ص) اذان نمى گويم، و براثر كناره گيرى اوازاين كار، وروى كار آمدن مؤذن هائى كه فرمانبردار دستگاه خلافت بودند، يك فصل از اذان ( حى على خير العمل) حذف گرديد.»(19)