چيستي و تفاوت تقدير با مصلحت
سلام؛ لطفا بفرماييد مصلحت چيست؟
اينكه در جامعه شيعه مرسوم است كه هر اتفاقي براي هر كسي مي افتد ميگويند مصلحت بوده آيا صحيح است؟
تقدير چيست؟ تفاوت تقدير با مصلحت چيست؟
با سلام دوست عزیز؛ ابتدا جواب کوتاه و مختصری داده میشود ودر صورت نیاز جواب کاملتر را ببینید:
قسمت يا سرنوشت به معناي دقيق و فلسفي مساله چيزي جز تقدير حقتعالي نيست . البته در عرف عوام نگرشي جبرآميز به سرنشت يا تقدير وجود دارد اما در نگرش دقيق ديني و فلسفي اين طور نيست. به عبارت ديگراينکه هر چه براي انسان پيش مي آيد همان خواسته حق تعالي است یا سرنوشت اوست به معناي سلب اختيار از انسان و سلب مسئوليت از او نيست. زیرا آنچه را خداوند اراده نموده فعل اختياري انسان است فعلي که از روي آگاهي و خواست انسان بدون جبر و اجباري از سوي ديگري تحقق مي يابد.
آفريدگار عالم به انسان نيروي عقل و خرد را ارزاني داشته و او را موجودي مختار آفريده است. انسان را به نحوي خلق کرده است که با اين نيروي اختيار خود مي تواند حتي در مقابل خداي خود بايستد و ادعاي خدايي نمايد و وجود وحضور او را ناديده انگارد و با اين کار، تباهي و ويراني خود را امضا نمايد و هم مي تواند در راه تقرب به درگاه الهي گام بردارد و به مقام و جايگاهي برسد که جز او کسي را توان راه يافتن بدان جا نيست.
در فرصت هایي که براي انسان پيش مي آيد انسان با نيروي اختيار خود و با بکارگيري عقل خدادادي خويش مي تواند ازآن ها استفاده نمايد و اگر گاهي فرصتي را از دست مي دهد از آن روست که فرماني از فرامين عقل را گوش نداده است و اسير کبر و غرور و هواي نفساني گشته است؛ مثلا يکي از توصيه ها و فرامين عقل، مشورت کردن و کمک گرفتن از افراد آگاه و با تجربه است که اگر او فردي مغرور و خودبرتر بين باشد چه بسا ممکن است از اين کار سر بتابد و فرصت فرارويش را تباه سازد. در اين صورت اگر اين شکست ها را به قسمت و قضا و قدر نسبت دهد تنها براي توجيه خود و به اصطلاح روانشناسان دست به فرافکني زده است.
اما جواب کاملتر و توضیح بیشتر:
حال با آنچه گفته شد تا حدي روشن مي شود که: اولا، انسان موجودي است مختار و صاحب عقل و خرد و ثانيا اين عقل او در مسير حرکت زندگي رفته رفته کامل تر مي شود و يکي از راه هاي توانا ساختن عقل استفاده از تجربيات و دانسته هاي ديگران است و از طرفي نيز گفتن سخناني از اين دست که هر چه بر سر من مي آيد قسمت من بوده صرفا براي فرار از مسئوليت و راحت کردن خود است. خلاصه مطلب اينکه عقل انسان حکم مي کند که کارها را با انديشه و تدبير انجام دهد و براي يافتن بهترين راه و تدبير بهره گيري از انديشه ها و تجربيات ديگران و پرداختن به مطالعه کتاب هاي مفيد در آن زمينه است و نسبت دادن امور ناخواسته به قسمت و قضا و قدر، چيزي جز سلب مسئوليت و اعلام ناکارآمدي عقل و ناتواني خود است.
براي روشن شدن دقيق تر مسأله بايد رابطة قضا و قدر، با جبر و اختيار انسان را سنجيد. در اين باره نخست معناي قضا و قدر و سپس معناي جبر و همبستگي آنها را با همديگر شرح مي دهيم:
1. قدر: يعني اندازه و اندازه گيري و تعيين حد و حدود چيزي. و در اصطلاح به اين معناست كه خداوند متعال براي هر چيزي اندازه اي قرار داده و آن را بر اساس اندازه گيري و محاسبه و سنجش آفريده است.
2. قضا: يعني حكم، قطع و حتميت. در آفرينش، پيدايش هر چيزي از چند راه ممكن است انجام گيرد. حال اگر از ميان چندين راه ممكن، علل و اسباب پيدايش يكي از آنها فراهم شد و تنها همان يكي تحقق يافت؛ اين مرحله از تحقق را قضا مي نامند.
3. جبر: در اصطلاح ديني و حقوقي به اين معناست كه: بشر در انجام كارهاي خويش از خود هيچ گونه اختياري نداشته باشد.
پس تقدير خداوند اين است كه بشر افعال خود را از روي اختيار انجام دهد؛ نه اين كه تقدير، او را به انجام يك طرف مجبور سازد. يعني با اينكه نظام علت و معلول در جهان حاكم است؛ كارهاي بشر از روي جبر انجام نمي گيرد. بديهي است، قضا و قدري كه آزادي و اختيار در آن قرار گرفته، مانع پيشرفت و ترقي نيست و انسان را دست بسته قرار نمي دهد. بلكه او مي تواند با استفاده از آزادي و حريتي كه دارد هر نوع كاري را كه بخواهد انتخاب كند و در تعالي و پيشرفت خود بكوشد.
انسان به هر سو كه رو آورد همان قضا و قدر است كه با دست خود آن را انتخاب مي كند.
علي(ع)، از پاي ديوار كجي برخاست و پاي ديوار ديگري نشست. گفتند: «يا اميرالمؤمنين! آيا از قضاي الهي فرار مي كني؟ پاسخ داد: از قضاي خدا به قدر وي ـ قضاي ديگري ـ فرار مي كنم». توحيد صدوق، ص 369.
مسأله «جبر و اختيار»، يكى از اساسىترين و عميقترين مسايلى است كه از ديرباز انديشه و تأملات سخت فيلسوفان و انديشمندان جوامع بشرى را به خود فراخوانده است. در اين ميان، از آنجا كه متفكران و عالمان دينى شيعى با الهام از آيات قرآن و احاديث، قائل به اختيار؛ يعنى، حد فاصل ميان جبر و تفويضاند، با مشكلات نظرى پيچيدهاى در اين باب مواجه بودهاند؛ زيرا ادعاى آنان اين است كه: «افعال اختيارى انسان، همان گونه كه بر سبيل حقيقت (و نه مجاز) به خود انسان، به عنوان فاعلى مباشر منسوب است، به نحو حقيقى به خداوند انتساب دارد.
الف) منسوب به انسان است، زيرا بر اساس قدرت و اراده او تحت تأثير عزم و تصميم و گزينش او انجام مىپذيرد.
ب ) منسوب به خدا است، چرا كه هستىِ انسان و تمام آثار وجودى او – از جمله افعالش – معلول خداوند و وابسته به او است.
اين ادعا، مطلبى بسگران و دقيق است. حقيقت اين دو انتساب، بسيار عميق است و درك آن كار چندان سادهاى نيست. اما انديشمندان شيعه با الهام از آيات و روايات و با استعانت از حكمت شيعى، اين مسأله را با تحليلى منطقى، موجّه و معقول، فراروى اذهان جستجوگر و حقيقتخواه قرار دادهاند.
در پاسخ به سؤال حضرت عالى توجه به چند نكته ضرورى است:
1- تعريف اراده و اختيار: دو واژه مهمى كه عدم توجه به بار مفهوميشان موجب خلط مسأله و اشتباه در فهم مىشود، «اراده» و «اختيار» است. اين دو كلمه كاربردهاى مختلفى دارند كه كمابيش داراى مناسبتهايى با يكديگر مىباشند. در اين مجال اندك نمىتوان تمامى يا مهمترين تعاريف آن دو را بيان كرد؛ از اين رو تنها به تعريف «اختيار انسان» و «اراده انسان» به اختصار بسنده مىكنيم. براى اطلاع بيشتر از تفاسير گوناگون «اراده» و «اختيار» نگا: محمد تقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج 2، صص 91 – 89.
الف) «اختيار انسان»، عبارت است از آن كه فعل آدمى مسبوق به علم، اراده و قدرت باشد.
ب ) مقصود از «اراده انسان» – كه از مبادى فعل اختيارى است – حالتى است نفسانى كه پس از حصول شوق شديد نسبت به انجام فعل حاصل مىشود و در صورت وجود قدرت برانجام فعل و نبود موانع خارجى، به وقوع فعل خواهد انجاميد. بر اساس اين تعريف، مشخص مىشود كه اراده يكى از مقوّمات اختيار است و اين دو يكسان نيستند. نگا: محمد صدرالدين شيرازى، الاسفار الاربعة، ج 6، صص 355 – 310.
2- مبدأ اراده: اراده، فعل نفس، روح و منِ آدمى است. علت وجود و پديد آمدن اراده، نفس انسان است و روح، علت فاعلى آن مىباشد. امّا بايد توجه داشت كه اين علت فاعلى (يعنى نفس) در پديد آمدن معلولش (يعنى اراده) نياز به اراده ديگرى ندارد؛ بلكه نفس در اين مورد از آن گونه علل فاعلى است كه در مقام ذات خود، علم تفصيلى به اراده داشته و همين علم تفصيلى به اراده، در پديد آمدن اراده كافى است و نيازمند اراده ديگر نيست. از اين نوع علت فاعلى در فلسفه به «علت فاعلى بالتجلى» ياد مىكنند. براى آشنايى با اقسام علت فاعلى ر.ك: علامه سيد محمدحسين طباطبايى، نهاية الحكمة، صص 173 – 172.
3- تكاملى كه براى روح حاصل مىشود، در اثر افعال اختيارى آن است؛ چرا كه در ذات روح، گرايش به سوى كمال بىنهايت است و همين گرايش است كه به صورت اراده ظهور پيدا مىكند. به همين جهت آنچه مربوط به ذات نفس و روح آدمى است، از همين اراده سرچشمه مىگيرد و كمالاتى هم كه نصيبش مىشود در سايه همين اراده است. بر اين اساس، افعالى كه مربوط به اراده و اختيار و آگاهى انسان نيست، در واقع افعال روح نيست. به بيان ديگر، افعال انسان – از آن جهت كه انسان است – نيست. در باب تكامل روح و نسبت آن با افعال اختيارى نگا: محمدتقى مصباح يزدى، دروس فلسفه اخلاق، صص 172 – 127.
4- اختيار تنها بر پايه اراده بنا نشده، بلكه حركت و افعال اختيارى انسان مبتنى بر سه امر است: ميل، آگاهى و قدرت. در واقع اين مثلث، زمينه را براى اختيار و حركت تكاملى روح فراهم مىكند. براى آنكه آدمى عملى را از روى اختيار انجام دهد بايد: اولاً نسبت به فعل خود شناخت و آگاهى داشته باشد؛ ثانياً گرايشهاى متضادى در زمينه آن فعل داشته باشد تا زمينه براى گزينش و اختيار آن فراهم شود؛ ثالثاً قدرت انتخاب داشته باشد و بتواند آنچه را كه اختيار كرده به مرحله عمل درآورد.
به اعتقاد ما، خداوند متعال مايههاى ميل، آگاهى و قدرت را در نهاد انسان به طور فطرى قرار داده است. پارهاى از پيشنيازهاى اختيار كه خداوند در وجود آدمى به وديعت نهاده است، عبارتند از:
1- خداوند ابزار حسى و عقلى و ساخت و ساز معرفت را در كنار وحى به عنوان ابزار و منابع شناخت به آدمى ارزانى داشته است. نحل / 78، انسان / 2، علق / 5-1.
2- پروردگار عالم قدرتهاى گوناگونى به بشر داده است تا در پرتو آن بتواند در طبيعت تصرف كند لقمان / 20، اعراف / 74، نحل / 14، غافر / 79، ابراهيم / 32، انبيا / 80. و انسانهاى ديگر را به نفع خود استخدام و به كار گيرد. زخرف / 32. و از همه مهمتر قدرتى متافيزيكى كه از روح و نفس انسان ناشى مىشود. آلعمران / 49، انبياء / 82-81، ص / 36-37.
3- گرايشها و ميلهاى گوناگونى در انسان به وديعت نهاده شده؛ و همين گرايشها است كه به صورت «اراده» تبلور مىيابد. در واقع ميل و اراده، تفاوتشان به شدت و ضعف است. ميل همان رغبت و خواستن ابتدايى است كه به مرحله اكيد نرسيده است؛ در حالى كه اراده همان رغبت و خواستن است كه به مرحله شديدترى رسيده و به صورت يك وسيله بسيار مهم براى ايجاد كار درآمده است، نگا: محمد تقى علامه جعفرى، جبر و اختيار، ص 66. اين گرايشها اقسامى دارند؛ از جمله:
«غرائز» يعنى، كششهاى مربوط به نيازهاى حياتى كه با اندامى از اندامهاى بدن ارتباط دارد.
«عواطف» يعنى، كششهاى مربوط به روابط انسانها با يكديگر.
«انفعالات» يعنى، حالتى روانى كه بر اساس آن انسان به علت احساس ضرر يا ناخوشايندى از كسى فرار يا او را طرد كند.
«احساسات» يعنى، كنشهاى شديدى كه تنها به انسان اختصاص دارد.
5- از سه ضلع مهم اختيار كه در نكته پيشين گفته شد، هر يك كاركرد ويژهاى دارند:
1) ميل، عامل اصلى حركت انسان در انجام افعال است.
2) علم و آگاهى، چراغى است كه راه را روشن مىكند و مسير حركت را مشخص مىسازد.
3) قدرت، ابزارى است كه حركت انسان به وسيله آن انجام مىشود.
در يك فعل اختيارى و مهمتر از آن، در ماهيت اختيار، هر يك از اضلاع اين مثلث، اهميت ويژهاى دارد و در تبيين افعال اختيارى انسان نبايد از هيچ كدام غافل بود. بنابراين، اختيار مساوى و مساوق با اراده نيست؛ بلكه اختيار يعنى: ميل، آگاهى و قدرت. براى آگاهى تفصيلى از اين سه ضلع نگا: محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن، مجلد اوّل، صص 442 – 394.
6- ما اعتقاد به توحيد افعالى داريم و به اين اصل ايمان داريم كه «لا مؤثر فى الوجود الاالله». هر گونه تأثير و تأثّر و فعل و انفعال و فعليت و فاعليتى از جانب خداست. البته خداوند به هر نحوى و بدون قانون و نظام در جهان عمل نمىكند؛ بلكه بر اساس يك سلسله قوانين و سنن و احكام متناسب با هر عالم و هر موجودى، حيات جهان و موجودات را به پيش مىراند. خداوند متعال، در عالم خلقت موجودات گوناگونى آفريده و بر اساس اين تنوع و چندگونگى قوانين خاصى را بر آنها حاكم ساخته است. مثلاً وجود فرشتگان و انسانها با يكديگر متفاوت است و چون اين تفاوت را خداوند بر اساس حكمت خود پديدآورده است، لاجرم احكام و سنن خاصى هم براى اين دو قرار داده كه به موجب آن، هيچگاه انسان فرشته نمىشود و هيچ وقت فرشته انسان نمىگردد. اين مطلب حتى در مورد عوالم خلقت نيز جارى است. عالم مادى احكام خاص و قوانين ويژه خود را دارد و عالم برزخ سنن مخصوص؛ و عالم قيامت آثار ويژه خود را. در اين باب مراجعه كنيد به كتاب انسان از آغاز تا انجام.
7- با توجه به نكته پيش گفته، از يك ديدگاه خداوند، موجودات جهان را دوگونه خلق فرموده است:
الف) برخى از موجودات، امكان بيش از يك نوع خاص از وجود در آنها نيست، مانند مجردات عُلْوى.
ب) بعضى از موجودات چنين نيستند، بلكه امكان بيش از يك نوع خاص از وجود در آنها هست، مانند موجودات مادى. خداوند، ماده طبيعى را طورى آفريده است كه نقشپذير صورتهاى مختلف است. ماده طبيعى استعداد تكامل دارد. طبيعت از بعضى عوامل قوت و نيرو مىگيرد و از بعضى ديگر نقصان مىپذيرد. ماده طبيعى استعداد آن را دارد كه با علل و عوامل مختلف مواجه شود؛ لاجرم تحت تأثير هر كدام از آنها حالت، كيفيت و اثرى پيدا مىكند كه مخالف با حالت و كيفيت و اثرى است كه از علت ديگر مىتوانست پيدا كند. تخمى كه در زمين كاشته مىشود اگر با آب و هوا و حرارت و نور همراه شود و آفتى هم به آن نرسد از زمين مىرويد، رشد مىكند و به سرحد كمال مىرسد؛ ولى اگر يكى از عوامل رشد و كمال كسر شود يا آفتى برسد به آن حد نخواهد رسيد.
با توجه به اين توضيح، اذعان خواهيم كرد كه:
1) برخى از موجودات، مانند مجردات محض، تنها يك سرنوشت خواهند داشت.
2) موجودات ديگرى مىتوانند در انتظار نتايج گوناگون باشند، زيرا خداوند بر اساس سنخيت چنين موجوداتى، چنين مقرر داشته است كه با اختلاف اسباب و علل، راهها و نتيجهها نيز متفاوت باشد. به بيان ديگر، سرنوشت از وضع خاص موجودات سرچشمه مىگيرد. موجودى كه امكانات متعدد دارد و علل مختلف ممكن است در او تأثير كنند و هر علتى او را در يك مجرا و يك مسير بخصوص قرار مىدهد، سرنوشتهاى متعددى در انتظار اوست؛ اما موجودى كه بيش از يك امكان در او نيست و جز يك مسير برايش تعيين نشده و جز با يك نوع علت سر و كار ندارد؛ سرنوشتش واحد، حتمى و غيرقابل تغيير است. نگا: مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، ص 70.
8- اعمال و افعال بشر، از سلسله حوادثى است كه سرنوشت حتمى و تخلفناپذير ندارد؛ زيرا بستگى دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع ميلها، شناختها، قدرتها، انتخابها و در يك كلمه انواع اختيارها كه از خود بشر ظهور مىكند. به واقع تمام امكاناتى كه در مورد جمادات و نباتات و افعال غريزى حيوان به منزله موجودات مادى وجود دارد، و تمام «اگر»هايى كه در وقوع آنها هست، در افعال و اعمال بشر نيز هست. ولى در عين حال انسان قادر است عملى را كه صددرصد با غريزه و ميل حيوانى و طبيعى او موافق است و هيچ رادع و مانع خارجى نيز بر سر راه آن وجود ندارد، به حكم تشخيص و مصلحت انديشى ترك كند. همچنين قادر است كارى را كه صددرصد مخالف طبيعت اوست و هيچگونه عامل اجبار كننده خارجى هم وجود ندارد، به حكم مصلحتانديشى و نيروى خرد آن را انجام دهد.
خداوند متعال انسان و افعال او را از آن دسته موجوداتى قرار داده كه امكان بيش از يك نوع سرنوشت را دارند. اين موضوع به اندازهاى بديهى است كه نيازى به اثبات آن نيست. گونهگونى فرهنگها، اديان، سليقهها، تفكرات، كردارها، دانشها، پيشرفتها و عقبماندگىهاى ملل متفاوت، همه و همه نشانگر اين حقيقت است كه خداوند با اعطاى قدرت، آگاهى و ميل (اختيار)، امكان دستيابى به سرنوشتهاى گوناگون را به بشر ارزانى داشته است.
9- هدايت و ضلالت نيز به عنوان دو فرجام گوناگون براى بشر، زاييده اختيار خود انسان است. يعنى انسان بوده است كه با توجه به نوع ميل، شناخت و قدرت، خود راه ضلالت را پيموده يا به هدايت بار يافته است.
خداوند با سه ضلعى كه در نهاد آدمى به وديعت نهاده است يعنى (ميل، آگاهى و قدرت) چنين مقرر داشته كه انسان با چگونگى به كارگيرى اين امور، راه و سرنوشت خويش را رقم زند. اگر آدمى آگاهى را – كه همچون چراغى است براى روشنى راه – درست به كار گيرد و از قدرت خود به طور صحيح استفاده نمايد، و ميل خود را به سوى كمال حقيقى بكشاند، راه هدايت را خواهد پيمود و با قرار گرفتن در صراط مستقيم، در مسير الى الله و حركت به سمت كمال لايق خويش موفق خواهد بود.
اما اگر آگاهى خود را درست به كار نبندد، يا وهم و جهل را علم بپندارد و از قدرت خود استفاده صحيح نكند و آن را عاملى براى تسلط خودخواهى و نفسانيّت خويش بر طبيعت و جامعه قرار دهد و اميال خود را در حد همان حيوانيت و سطوح پايين مادى نگاه دارد؛ از صراط مستقيم خارج شده، گرفتار گمراهى خواهد شد. «و أما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى…» ؛ فصلت / 17.«و اما ثموديان: پس آنان را رهبرى كرديم [ولى ]كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند». «ذلك بأن الله لميك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتى يغيروا ما بأنفسهم» ؛ انفال / 53. [سقوط فرعونيان از اوج لذت به حضيض ذلت ]بدان سبب است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمىدهد، مگر آن كه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند». «ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت أيدي الناس…» ؛ روم / 41.«به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است». در باب هدايت و ضلالت كتاب: «هدايت و ضلالت» نوشته منيژه سيار املاش لنگرودى، معاونت پژوهشى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، زمستان 71، خواندنى است.
سعادت و شقاوت نيز معلَّل به اختيار انسان است، نه اين كه ذاتى انسان باشد؛ چرا كه در هيچ جا شقاوت و سعادت نه جزء ذات انسان (روح) دانسته شده است و نه لازمه روح. مبدأ سعادت، عقايد حق، اخلاق فاضله و اعمال صالح است، كه در سايه علم صحيح، ميل معتدل و قدرت درست به دست آمدنى است؛ و مبدأ شقاوت، عقايد باطل، اخلاق رذيله و اعمال غيرصالح است، كه در سايه علم ناصحيح، ميل غيرمعتدل و قدرت نادرست فراهم مىشود. در باب سعادت و شقاوت و رابطه آن با اختيار انسان كتاب «طلب و اراده» حضرت امام خواندنى است.
همچنين تأويل «قد جفّ القلم» بهر تحريض است بر شغل اهم
پس قلم بنوشت كه هر كار را لايق آن هست تأثير و جزا
كژ روى، جفّ القلم، كژ آيدت راستى آرى، سعادت زايدت
ظلم آرى، مدبرى، جفّ القلم عدل آرى، برخورى، جف القلم
چون بدزدد، دست شد، جفّ القلم خورده باده، مست شد، جف القلم
تو روا دارى، روا باشد كه حق همچو معزول آيد از حكم سَبَق؟!
كه زدست من برون رفته ست كار پيش من چندين ميا چندين مزار
بلكه معنى آن بود «جفّ القلم» نيست يكسان نزد او عدل و ستم
مثنوى / 5/3131 – 3138.
با توجه به مطالب پيش گفته كه به اختصار و خيلى فشرده تبيين شد، روشن مىگردد كه توحيد افعالي و انحصار تأثير استقلالي خداوند مستلزم جبري كه شما تصور كردهايد نخواهد شد تا در نهايت بگوييم دلايل مختار بودن انسان مخدوش يا حداقل غيرموجه است.
توضيح اين كه فرق است بين فاعليت خدا و فاعليت انسان. خداوند در فاعليت خود كاملا مستقل است؛ يعني نه قدرت خود را از چيزي مي گيرد و نه ديگري مي تواند با او مقابله كند و جلوي اراده او را بگيرد. اما انسان قدرت خود را از خدا مي گيرد؛ يعني حتي توان انتخاب و اختيار را خدا به او داده و اگر بخواهد جلوي آن را بگيرد مي تواند ولي اراده كرده است كه چنين تواني را به انسان بدهد. پس انسان به اذن خدا و به حول و قوه الهي و در محدوده اي كه خدا قدرت انتخاب و اختيار به او داده مي تواند تأثير گذار باشد. پس انسان اختيار دارد ولي اختيار او اذني و محدود است. ولي اختيار خدا استقلالي و مطلق است و با اين تحليل مي توان تلائم و سازگاري توحيد افعالي با وجدان را دريافت.
در نتيجه بايد گفت عوض شدن سرنوشت انسان در دست اختيار خود اوست. خداوند هرگز بدون توجه به اعمال و رفتار انسان ها، و اراده و تلاش آنها سرنوشت حتمي را براي آنها رقم نمي زند، پس اين سؤال جا ندارد که آيا سرنوشت آدمي مي تواند عوض شود، چون سرنوشت در دست خد اوست، اگر هم سرنوشت حتمي بر اثر اعمال انسان ورق بخورد، خود انسان چنين سرنوشتي را رقم زده و قابل تعويض هم نيست.
به بيان ديگر، دو نوع سرنوشت داريم، حتمي و غير حتمي، حتمي آن است که يا فراتر از اختيار آدمي است مثل خروج از دنيا و ورود به جهاني ديگر و يا بر اساس اسباب و عوامل و اراده و اختيار و تلاش نهايي انسان نهايي ترين سرنوشت براي او رقم خورده، اين قابل عوض شدن نيست، بله تقديرهاي غير حتمي که اگر براي رفع بيماري تلاش نکند به مرگ منجر مي شود و اگر براي امتحان درس نخواند و تلاش نکند مردود مي شود، تا زماني که فرصت تلاش باقي است قابل عوض شدن است چه بسيار انسان ها که در آخرين لحظه ها از تباهي نجات يافته و سعادت ابدي خويش را رقم زده اند همچون حر، و زهير، و انسان هايي نيز برعکس بوده اند.
جهت آگاهي بيشتر نگا: محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، ج 1، قم، طه.