چگونگی جنگ موته
س:جنگ موته در سال هشتم هجرت چگونه بود؟
ج: روز جنگ مسلمانان پيش مى رفتند تا در مرزهاى بلقاء با سپاهيان هرقل از روم و عرب روبرو شدند و چون دشمن نزديك شد، مسلمانان خود را به قريه موته كشيدند و همان جا روز جنگ فرارسيد.
جنگ به سختى درگرفت و زيد بن حارثه پياده جنگ كرد تا در ميان نيزه داران دشمن به شهادت رسيد، سپس جعفر بن ابيطالب پيش تاخت و همچنان مى جنگيد و رجز مى خواند و در حالى كه نود و چند زخم برداشته بود به شهادت رسيد.
نوشته اند كه جعفر عليه السلام در اين جنگ دو دست خود را از دست داد و خدا وى را به جاى دو دستى كه در راه خدا داد، دو بال عنايت فرمود تا در هر جاى بهشت كه بخواهد با آن دو پرواز كند.
پس از شهادت جعفر بن ابى طالب ، عبدالله بن رواحه رايت را برگرفت و پيش تاخت و سوار بر اسب خويش مى جنگيد. در اين هنگام چون ترديدى براى وى پيش آمد، در چند شعرى كه گفت [1] خود را ملامت كرد و همچنان پيش مى تاخت سرانجام به شهادت رسيد. پس از شهادت سه امير سريه ، ثابت بن ارقم گفت : اى مسلمانان ! مردى را از ميان خود به فرماندهى برگزينيد، خالد بن وليد را به فرماندهى برگزيدند، او هم مسلمانان را به مدينه بازگرداند.
در اين جنگ مالك بن زافله فرمانده روميان ، به دست قطبان بن قتاده كشته شد.
پس از بازگشت اصحاب سريه به مدينه ، رسول خدا با عده اى به استقبال آنان بيرون شدند، مسلمانان مدينه به روى اصحاب سريه خاك مى پاشيدند و مى گفتند: اى گريزندگان ، از جهاد در راه خدا گريختيد؟ اما رسول خدا مى گفت : اينان گريختگان نيستند، بلكه اگر خدا بخواهد حمله كنندگانند. [2]
جمادى الاولى سال هشتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله ، حارث بن عمير ازدى را با نامه اى نزد پادشاه بصرى فرستاد و چون حارث به سرزمين موته رسيد شرحبيل بن عمرو او را كشت . كشته شدن حارث سخت بر رسول خدا دشوار آمد و مردم را به جهاد فراخواند و سه هزار مرد فراهم گشت . رسول خدا زيد بن حارثه را بر آنان امارت داد و فرمود تا به همان جايى كه حارث شهادت يافته است رهسپار شوند و مردم آن سرزمين را به اسلام دعوت كنند و اگر نپذيرفتند به يارى خدا با آنان بجنگند.
عبدالله بن رواحه گفت : اى رسول خدا! مرا دستورى فرما تا آن را حفظ كنم و به كار بندم . فرمود: فردا به سرزمينى مى رسى كه سجده خداوند در آن سرزمين كم است ، پس بسيار سجده كن . گفت : بيشتر بفرما. فرمود: خدا را ياد كن كه ياد خدا در راه رسيدن به مطلوب ياور تو است . عبدالله بار ديگر گفت : نصيحتى ديگر بر آن دو نصيحت كه فرمودى بيفزا. رسول خدا فرمود: اى پسر رواحه ! از هر كارى كه عاجز ماندى از اين كار عاجز مشو، كه اگر ده كار بد مى كنى ، يك كار نيك هم انجام دهى . عبدالله گفت : ديگر پس از اين سخن كه فرمودى از تو چيزى نخواهم پرسيد. [3]
عبدالله كه از شعراى صحابه بود اشعارى گفت به اين مضمون كه : آرزوى من جز آمرزش و شهادت نيست و اميدوارم كه نااميد بازنگردم . [4]
سپس مردان سريه رهسپار شدند تا در سرزمين شام به معان رسيدند و آن جا خبر يافتند كه هرقل پادشاه روم در سرزمين بلقا با صد هزار رومى فرود آمده است و از قبايل مختلف نيز صد هزار نفر به فرماندهى بلى و طايفه اراشه [5] به نام مالك بن زافله [6] بديشان پيوسته است .
مسلمانان خواستند، رسول خدا را كه در ثنية الوداع مانده بود، از شماره دشمن با خبر سازند، اما عبدالله بن رواحه مردم را دلير ساخت و گفت : ما به اتكاى شماره و نيرو و فزونى سپاه با دشمن نمى جنگيم و تنها اتكاى ما به اين دينى است كه خدا ما را بدان سرافراز كرده است ، پس پيش رويد، يا پيروزى بر دشمن يا شهادت يافتن ، مردم همگى پذيرفتند و رهسپار شدند.
روز جنگ مسلمانان پيش مى رفتند تا در مرزهاى بلقاء با سپاهيان هرقل از روم و عرب روبرو شدند و چون دشمن نزديك شد، مسلمانان خود را به قريه موته كشيدند و همان جا روز جنگ فرارسيد.
جنگ به سختى درگرفت و زيد بن حارثه پياده جنگ كرد تا در ميان نيزه داران دشمن به شهادت رسيد، سپس جعفر بن ابيطالب پيش تاخت و همچنان مى جنگيد و رجز مى خواند و در حالى كه نود و چند زخم برداشته بود به شهادت رسيد.
نوشته اند كه جعفر عليه السلام در اين جنگ دو دست خود را از دست داد و خدا وى را به جاى دو دستى كه در راه خدا داد، دو بال عنايت فرمود تا در هر جاى بهشت كه بخواهد با آن دو پرواز كند.
پس از شهادت جعفر بن ابى طالب ، عبدالله بن رواحه رايت را برگرفت و پيش تاخت و سوار بر اسب خويش مى جنگيد. در اين هنگام چون ترديدى براى وى پيش آمد، در چند شعرى كه گفت [7] خود را ملامت كرد و همچنان پيش مى تاخت سرانجام به شهادت رسيد. پس از شهادت سه امير سريه ، ثابت بن ارقم گفت : اى مسلمانان ! مردى را از ميان خود به فرماندهى برگزينيد، خالد بن وليد را به فرماندهى برگزيدند، او هم مسلمانان را به مدينه بازگرداند.
در اين جنگ مالك بن زافله فرمانده روميان ، به دست قطبان بن قتاده كشته شد.
پس از بازگشت اصحاب سريه به مدينه ، رسول خدا با عده اى به استقبال آنان بيرون شدند، مسلمانان مدينه به روى اصحاب سريه خاك مى پاشيدند و مى گفتند: اى گريزندگان ، از جهاد در راه خدا گريختيد؟ اما رسول خدا مى گفت : اينان گريختگان نيستند، بلكه اگر خدا بخواهد حمله كنندگانند. [8]