اسلام آوردن عمروبن عاص و خالد بن ولید و عثمان بن طلحه
س: اسلام عمروبن عاص و خالد بن وليد و عثمان بن طلحه بعد از حديبيه چگونه بود؟
ج:عمروعاص مى گويد: مردانى از قريش را كه با من هم عقيده بودند فراهم ساختم و به آنان گفتم : به خدا قسم كار محمد به طور شگفت انگيزى پيش مى رود، بياييد پيش نجاشى برويم و نزد او بمانيم تا اگر محمد بر قبيله ما پيروز شد همان جا باشيم و اگر قبيله ما پيروز شدند، از طرف ايشان جز نيكى نخواهيم ديد. آنها نظر مرا پذيرفتند، پس گفتم : مقدارى پوست به عنوان هديه با خود ببريم ، هديه را فراهم كرديم و چون بر نجاشى وارد شديم ، عمرو بن اميه كه رسول خدا او را براى كار جعفر و همراهان وى فرستاده بود رسيد، پس از آن كه عمرو بن اميه بيرون رفت به همراهان گفتم : كاش از نجاشى مى خواستم كه او را به من تسليم مى كرد و گردنش را مى زدم . آنگاه به نجاشى گفتم : پادشاها! مردى را ديدم كه از دربار بيرون مى رود او سفير مردى است كه با ما دشمن است ، او را به من تسليم كن تا به قتل برسانم ، زيرا از اشراف ما كسانى را كشته است .
عمرو مى گويد: نجاشى بشدت خشمگين شد و گفت : از من مى خواهى تا سفير مردى را كه همان ناموس اكبرى كه بر موسى فرود آمد، بر وى فرود مى آيد به تو تسليم كنم تا او را بكشى ؟ گفتم : پادشاها راستى اين طور است ؟ گفت واى بر تو، حرف مرا بشنو و از او پيروى كن ، به خدا قسم او بر حق است و بر مخالفان پيروز. گفتم : اكنون بيعت مرا بر اسلام به جاى او مى پذيرى ؟ گفت : آرى ، پس دست خود را گشود و با او بر اسلام بيعت كردم ، بعد بيرون آمدم و آهنگ رسول خدا كردم تا اسلام آوردم ، در اين ميان به خالد بن وليد برخوردم و به او گفتم : كجا مى روى ؟ گفت : به خدا قسم ، مى روم كه اسلام آورم . عمرو مى گويد: من و خالد وارد مدينه شديم و نزد رسول خدا رسيديم ، ابتدا خالد و سپس من اسلام آورديم . ابن اسحاق مى گويد: عثمان بن طلحه نيز همراه خالد و عمرو بود و اسلام آورد.